همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

با هم بخندیم

         اینجا ایران است !! هرروز صبح که از خواب بیدار می شویم ،حتی اگر رادیو هم روشن نکنیم ،حتی اگر رادیو هم روشن باشه و تصادفاً به ما یاد آوری نکند ،خودمان باید به خودمان یاد آوری کنیم که: اینجا ایران است !!!

اینجا ایران است با همه محاسنی که تک تک ما به آن می بالیم و به زندگی در این کشور افتخار می کنیم . تمدن چندین هزارساله ، ادبیات غنی و دیر پایش ، دانشمندانی که در طول قرون و اعصار در این دیار زیسته اند و به جامعه بشری خدمت کرده اندو صدها ویژگی دیگر که یاد آوریش مایه مباهات همه اقوام ساکن این دیار است .

اما این دیار کهن ،معایب و کاستی هایی هم دارد . چیزهایی که به نظر بعضی ها کم و غیر قابل ذکر به نظر می رسد و بعضی دیگراز ما مردم سعی می کنیم آنها را بزرگ جلوه بدهیم و البته بسیاری از مواقع نه از سر دشمنی و عناد ،بلکه ذکر این که اگر نقایص را خودمان به زبان نیاوریم ،دیگرانی که ازبیرون به میهن ما نگاه می کنند جسورانه به ما خواهند نمود و در بزنگاه های تاریخی و اجتماعی آن کاستی ها را چماقی خواهند کرد که با آن همه ی غیظ و بغض خود را بر سر ما آوار می کنند .

آنچه اخیراً و در پی پخش طنز کودکانه فیتیله ما شاهدش بودیم یکی از کوچکترین نمونه هاست . سال هاست ما مردم در عرصه اجتماع بدون توجه به تبعاتی که داشته و خواهد  داشت به بهانه طنز و جوک و خنده تیغ زبان روی همدیگر کشیده ایم و هر جماعت و گروه و قومی نسبت به دیگر اقوام و گروه های اجتماعی با مضامین نه چندان مودبانه به سخره و مسخره پرداخته ایم .غافل از آن که ما همه ساکنان یک کشتی و شهروندان یک میهن هستیم و به قول معروف بجای آنکه به همدیگر بخندیم باید سعی کنیم با هم بخندیم . در پیشرفت و آبادی کشور همه اقوام و استان ها به سهم خود شریک بوده اند . نمونه بارز و مشهود و از یاد نرفتنی آن دفاع همه جانبه همه ی مردم ایران زمین در مقابل رژیم بعثی عراق و حفظ تمامیت ارضی در جنگ هشت ساله است .

ذکر این نکته  لازم است که طنز پردازی در کشوری مثل ایران مانند راه رفتن روی لبه تیغ است و هوشیاری بسیار می طلبد . اگر چه این بار یک گروه موفق برنامه ساز، سابقه چندین ساله خود را با یک سهل انگاری ساده از دست دادند و باعث ناراحتی بخشی از هموطنان شدند اما امید است درسی باشد برای همه ما ...

 

 

مسلمانی


دوستانی که از قدیم من را میشناسند میدانند که مسئله پیدا کردن راه درست در زندگی دغدغه همیشگی من بوده است.از زمانی که به قول معروف(عقل به رس) شدم یعنی از سال اول دبیرستان،همواره به دنبال این بودم که بفهمم چگونه باید زندگی کنم.آن سال ها سال های آغازین انقلاب بود و اندیشه های گوناگون مذهبی،حزب‌اللهی،انجمن حجتیه،مارکسیستی،سوسیالیستی،ملی،ناسیونالیستی،غرب زدگی ونهایتا طاغوتی و طرفداری نظام قدیم ملغمه فکری عجیبی برای هم سن وسال های من بوجود آورده بود.بعضی ها خیلی زود مسیرشان را پیدا کردند یا مثل برادر مصطفی سر از جبهه درآوردند یا گروهی دیگر  از خانه های تیمی مجاهدین وعده ای هم راهی کشور های غربی شدند.اما برای آدم های کاملا معمولی مثل من داستان فرق میکرد.فراموش نمیکنم که اولین بار در کلاس دینی سال اول که راه های رسیدن به خدا را نام می برد از راه عرفا که راه دل بود خیلی خوشم آمد موانست با حافظ هم کمک کرد و تا سال ها از این خانقاه به آن خانقاه رفتم.مدتی هم به تشویق دوستم (سید) به جمع مذهبی های (ولایت)مدار پیوستم اما درست و راست ترین راه و روش زندگی از دید من آن بود که فلورانس اسکاول شین بیان می کرد. مدتها خوراک فکری من (4اثر) او بود اما اخیرا با یک واعظ مسیحی به نام Joel osteen   آشنا شده ام که چند مزیت به اسکاول شین دارد.اولا زنده وقابل دست رسی است.دوما همه گفته های اسکاول شین را تکرار میکند اما با توضیحات و مثال های بیشتر (درحقیقت بعضی از گفته های خانم شین احتیاج به تفسیر وتوضیح داشت)اما آنچه بیشتر از همه مرا مجذوب او کرد شباهت بسیار زیاد او با ما بود.از آنجا که یک کانال رادیویی ماهواره ای دارد،رادیو ماشینم را روی آن موج تنظیم کرده ام علاوه بر اینکه معلم حقیقت است و راه و روشی کاملا کاربردی برای موفقیت در زندگی ارایه می دهد،.می گوید مواظب آنچه می خورید باشید (مثل تاکید ما بر غذای حلال) می گوید مواظب آنچه میبینید و می شنوید واثرات مخرب آن باشید،میگوید از صله رحم و ارتباط با خویشاوندان و خصوصا والدین غفلت نکنید ولو اینکه خداپرست نباشند،میگوید از تهذیب نفس ودست کردن گفتار و رفتار و کردارتان غافل نشوید،میگوید هرگز از لطف و مرحمت خدا وقادر مطلق بودنش غافل نشوید میگویدسعی کنید همیشه سرمشق دیگران باشید......اینجا بود که به یاد شعر معروف پروین اعتصامی افتادم:


و حافظ . . .

                             به نام خدا

حافظ: شهدی که نه زوال دارد و نه دلزدگی 


بـه مـژگـان سـیـه کـردی هـزاران رخـنـه در دیـنم

بــیــا کـز چـشـم بـیـمـارت هـزاران درد بـرچـیـنـم


الــا ای هــمـنـشـیـن دل کـه یـارانـت بـرفـت از یـاد

مـرا روزی مـبـاد آن دم کـه بـی یـاد تـو بـنـشـیـنـم


جـهـان پـیـر اسـت و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

کـه کـرد افـسـون و نـیرنگش ملول از جان شیرینم


ز تـاب آتـش دوری شـدم غـرق عـرق چـون گـل 

بـیـار ای بـاد شـبـگـیـری نـسـیـمی زان عرق چینم


جــهــان فــانــی و بــاقــی فــدای شــاهــد و ســاقــی 

کــه سـلـطـانـی عـالـم را طـفـیـل عـشـق مـی‌بـیـنـم


اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست 

حـرامـم بـاد اگـر من جان به جای دوست بگزینم


صــبــاح الــخـیـر زد بـلـبـل کـجـایـی سـاقـیـا بـرخـیـز

کـه غـوغـا مـی‌کـنـد در سـر خـیال خواب دوشینم


شـب رحـلـت هـم از بستر روم در قصر حورالعین 

اگـر در وقـت جـان دادن تـو بـاشـی شـمـع بـالـیـنم


حـدیـث آرزومـنـدی کـه در ایـن نـامـه ثـبـت افـتاد 

هــمــانــا بـی‌غـلـط بـاشـد کـه حـافـظ داد تـلـقـیـنـم