همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

هُـنّــاد

بـه نــام خــــدا
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَارِ الآیة

آتشیان دو قسم اند: قسمى ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومى زودتر بیرون آیند، و قومى دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار ،باز پسین کسى که بیرون آید، هٌنّاد  است، و قصه وى معروف، و فى ذلک ما

روى ان النبى (ص) قال : آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادى من قعر جهنم یا حنان یا منان . گفت باز پسین کسى که از دوزخ بیرون آید، مردى بود نام وى هناد .  گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتى به پانصد سال. حسن بصرى گفت کاشک من او بودمى در آن قعر دوزخ.
 هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنى منان آنست که اى خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانى تمام. عجبا کارا! مردى که چندین هزار سال در دوزخ است . گویى از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه مى پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان.
. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سراى سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوى دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کى است؟
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار       و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.
و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وى نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصرى که گفت: کاشک من او بودمى، علما در آن مختلف اند که حسن چرا گفت؟ قومى گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومى گفتند: حسن بصرى در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: بارى بایستى که من او بودمى تا انتظار من کردندى.
پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوى. گفته اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وى را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویى؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.
جبرئیل آید، و وى را بیند، سر بزانوى حسرت نهاده.
 اگر بدوزخ آتش چو عشق بودى تیز                              گرفته بودى آتش ز تف خویش گریز.
 جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟ جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید: ما را درین گوشه سراى اندوه با نام او خوش است، و همى گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَه المنجى من عذاب الجحیم.
(کشف الاسرار و عُدة الابرار – ابوالفضل رشیدالدین میبدی) 

پ ن : شانزدهم آذرماه  گرامی سالروز دانشجو را به دانشجویان قدیمی و کنونی تبریک عرض می نمایم .

باران پاییزی

آقای علی امین زاده ، در یک روز بارونی، به جای اینکه مثل خیلی ها پشت پنجره بایستند و شعرهایی با مضمون بارون رو زیر لب زمزمه کنند، ترجیح دادند بدون چتر، برن زیر بارون و خیس بشن.... با هم دلنوشته ی زیبای آقای امین زاده رو می خونیم.


-مهندس داره بارون میادآ!

هر چند خودم موقع انگشت زدن و ثبت ساعت خروج داشتم از در نیمه بسته ی شرکت این صحنه را می دیدم اما عین آدمی که احساس پنجگانه اش از کار افتاده باشد، از این حرف نگهبان شرکت ابراز شگفتی کردم.
چهره اش آشکارا نگران است. مثل یک پدر دلسوز، ناراحت خیس شدن من بود. البته سنش این اجازه را نمی داد که حتی با سنگین ترین گریم ها هم بتواند نقش پدرم را بازی کند اما احساس پدرانه را خوب داشت بروز می داد.
-اشکال نداره! امروز دوبار دوش می گیرم: یکی توی راه و یکی توی خونه!
لبخند ناباورانه ی نگهبان و پوزخند من آخرین دیالوگ کاری آن روز بود.
بیرون آمدم. تندتر از آنی است که انتظار داشتم. صبح، هوا نیمه آفتابی بود و من هم مغرور از هواشناسی خودم، بدون بارانی آمدم. هیچ وقت از چتر خوشم نمی آمد. خیس شدن زیر باران را دوست دارم! وقتی دانه های باران روی پوست صورت یا لابلای موهایت می نشینند و تضاد دمایی شان باعث قلقلک شدن تو می شود! یک لذت ناب! من هیچ وقت چتر نخریدم.
امروز همه چیز دست به دست هم داده تا نمایشنامه ای بر اساس شعر سهراب سپهری فقید را واژه به واژه زیر باران اجرا کنم. از کوچه ی شیبدار شرکت که پایین می آیم گاهی خودروها سریع و تند از کوچه عبور می کنند. به تجربه دیده ام وقتی باران می بارد خودروها تندتر می روند. شاید راننده ها ناخودآگاه حس می کنند در حال خیس شدن هستند!
اینجا باید بالرین شوی! به سرعت، با ریتم همنوایی حرکت این خودروها و آب جاری در وسط کوچه هماهنگ شوی و در لحظه ی مناسب بچرخی یا بایستی یا پناه بگیری وگرنه آنچنان غسل تعمید داده می شوی که کلاً مذهب و مسلکت مادرزادی ات عوض خواهد شد!
دلم بچگانه و شیطنت بار می خندد! ماشینهایی که متکبرانه از کنار من گذشته اند به ترافیک کور خیابان اصلی رسیده اند و در انتهای کوچه پشت سر هم صف کشیده اند. در خیابان اصلی، ماشینها با حداقل فاصله ی قابل اندازه گیری با سیستم متریک نسبت به یکدیگر ایستاده اند. بخار دود خروجی اگزوز آنها در هوای مرطوب قابل رویت است و تابلوهایی پست مدرن از تعادل بصری را ترسیم می کند. بازتاب نورهای سفید و قرمز، شکسته در زیر رگبار باران، با رقصی بی قاعده، نورپردازی مدرن ترین گالری های هنری را برای این تابلوها جلوه گر می سازد. درختانی از بخار در گردابه هایی نورانی. بسان قهرمانان افسانه ها باید این جنگل جادویی را پشت سر بگذارم.
نفس بی توقف باران، بسان غرولندهای منفی باف ترین آدمها، تمام نشدنی است. اینجا، عشق محک می خورد. آیا غرولندها تو را از عشق پیشمان می کند یا هنوز عاشق می مانی؟ سرعتم را در پیاده رو بیشتر می کنم. پیاده رویی نیمه تاریک که در آن با لطف نور خودروهای خیابان، به سختی، پراکنده عابرانی را که از روبرو می آیند تشخیص می دهم.
عابران، وحشت زده می نمایند. انگار اژدهایی در شهر آمده و آنها بی اعتنا به آنچه در اطرافشان می گذرد، گریزان برای نجات جانشان هستند. به خودرو ها نگاه می کنم.
برخی شیشه ها کدر و بخار گرفته و برخی شفاف. درست عین افکار آدمها. سرنشینانی منتظر، که اکثراً نور سرد موبایلها یا تبلتها صورتشان را روشن کرده است.
حتماً دارند از مناظر عکس می گیرند: من و باران، باران پاییزی، شعرهای سهراب سپهری یا هزاران متن رمانتیک دیگری که در مورد باران فراوان است قطعاً در حال کپی شدن و ارسال در شبکه های اجتماعی آنلاین است. احساسی سرد از گرمترین بارقه ی لطف الهی.
از عاشقانه های زیر باران سروده ها رد و بدل خواهد شد، خاطره های قدم زدنهایی زیر باران که هرگز انجام نشده، تکریمهایی از نوازش های باران که هرگز بر صورتها ننشسته، ابراز عشقهایی به باران که هرگز از دل نگذشته. انسانهایی که هرگز وجودشان تسلیم نوازش باران نشده. انسانهایی که نخواهند نوشت و تنها کپی خواهند کرد.
متن ترانه هایی که خاطرات قدم زدن زیر باران را روایت می کند به سرعت تارو پود شبکه های اجتماعی را در می نوردد. پناهجویانی که از مبادای عشق باران گریزانند لاف وفاداری خواهند زد. خوانندگان آنها بر این احساس بزک شده غبطه خواهند خورد و آنان نیز در زمان مساعد، از پناهگاهی محکم و نفوذ ناپذیر در برابر عشق باران، پاسخهایی عاشقانه تر منتشر خواهند کرد تا معصومیت باران زیر نقاب تزویر محو شود.
و باران می بارد. همیشه معصوم. همیشه عاشق. معصومیت و عشقی باران وار است که جهان را بهاری خواهد ساخت.


*************************

بیشتر از مهتاب

 .

.

.

.

های ای تابش خورشید !!

متاب او خواب است

های ای صاعقه هشدار

که او بی تاب است

های ای رود

چرا بخروشی ؟!

خضرمن

صاحب آب ناب است !!!

های ای کوه نمان

جای او...

جای تو نیست

چشم این کوهستان

 از جلال بت من سیراب است

های ای شب

به چه می اندیشی ؟

چشم  او....

بیشتر از مهتاب است

های ای غنچه ...

مشو باز که در باغ دلم

بی حضور دلدار

نشکفتن باب است !!

و نباشد فرقی

سوسنی یا نسرین


(عبدالحسین فاطمی)