همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

رفتارهای ما در شبکه های اجتماعی



مردم ما اگر به جای کپی پیست کردن پیام های بیهوده در مورد افزایش نرخ بنزین، کمی برای بهبود معیشت خودشون کتاب می خوندند، کلاس می رفتند، فکر می کردند و نگاهشون رو به زندگی تغییر می دادند، خیلی سریع تر نتیجه می گرفتند.

تمام کار ما مردم شده شایعه پراکنی و کپی پیست کردن مطالبی که یک دینار هم نمی ارزد.


http://s6.picofile.com/file/8248733876/342625.jpg

عده ای هم در خفا نشسته اند و هوش و ذکاوت ایرانیان را اندازه گیری می کنند . 

شعر نو می نویسند و زیرش نام مولانا را می گذارند، می گویند یک انرژی مثبت از مولانا تقدیم به شما و می فرستند توی گروه ها و به سرعت انتقال بی اندیشه مردم می خندند.

یا جمله ای از جلال آل احمد را برمی دارند نام صادق هدایت زیرش می گذارند. 

یا از مجلات و صفحات زرد، جملات زرد بر می دارند نام کوروش را بر آن می گذارند و در میان مردم شیوع می دهند. 

شبکه های اجتماعی تبدیل به شبکه های پرورش احمق شده است. 

خودمان از خودمان در حال ساختن احمق های هستیم که تفاوت شایعه و واقعیت را نمی دانیم.

فقط ژست و فیگور می گیریم که جملات آنچنانی با امضاء نام بزرگان کپی پیست کنیم. حتی به خودمان زحمت نمی دهیم یک خط از آن جمله را در گوگل سرچ کنیم و ببینیم صاحب این جمله بی صاحاب! کیست.

http://s6.picofile.com/file/8248738950/index_001.jpg

اجازه می دهیم عده ای پشت مونیتور بنشینند و به ریش ما بخندند.

امروز در گروهی که کار تخصصی می کند مطلبی می بینم که نوشته روز جمعه پمپ بنزین نرویم و پمپ ها را خلوت کنیم تا خبرگزاری های خارجی متوجه خلوتی پمپ ها بشوند و این اعتراض رسانه ای و جهانی شود. ملت هم کف و دست و هورا می کشند که آفرین.

جلل الخالق!

آخر یکی نیست به این بزرگوار بگوید مگر همه ملت ایران قرار دارند روزهای جمعه بروند پمپ بنزین چادر بزنند که این جمعه با حرف تو نروند!

یعنی شب جمعه نمی توانند بروند؟ یعنی این جمعه قرار است همه باک ها ناگهان خالی شود و نیازمند پمپ بنزین شوند و با فرمایش شما باید جلوی خودشان را بگیرند؟

گاهی انسان ناامید می شود از وضعیت موجودی که در جامعه می بیند. 

شبکه های اجتماعی تنها ویژگی ای که داشت، افکار نازیبا و روان ناموزون ما ایرانیان را از پس چهره ها و لباس ها و ماشین ها و گوشی های آن چنانی  عریان کرد تا جامعه شناسان و روانشناسان بدون نقاب بتوانند این جامعه را مطالعه کنند.

وضعیت ما ایرانیان از نظر تفکر آنچنان بر آشفته و بی سامان است که اگر کسی بخواهد ما را مدیریت کند، کافی ست چند روز در شبکه های اجتماعی ما بچرخد تا محرک ها، مشوق ها و ساختار نگاه ما به زندگی را بفهمد و سپس برایمان برنامه هایی که در راستای اهداف خودش است را بچیند.

http://s6.picofile.com/file/8248735792/545019.jpg


نمیدانم کی می خواهیم کمی از ژست های نازیبای همه چیز دانی خارج شویم و کمی کتاب بخوانیم، مطالعه کنیم، کلاس برویم و در فضاهایی که به تکامل افکار و نگرش ما کمک میکند حضور پیدا کنیم. 

حتی اگر زمان زیادی را در اینترنت و فضای مجازی هستیم این فضا را به جایگاهی برای رشد و آگاهی مان تبدیل کنیم.

دوستان من! عزیزانم! مغزهای ما هم مانند شکم هایمان نیازمند غذا و خوراک هستند.

مغز های ما هم مانند بدنمان نیازمند پوششی از آگاهی و دانش فاخر است.

اگر میخواهید ثروتمند شوید، اگر میخواهید زندگی آرام داشته باشید، اگر میخواهید برای خودتان اهداف و رویاهایی ترسیم کنید و به آنها برسید، اگر میخواهید زندگی تان از آنچه هست بهتر شود، هیچ راهی ندارید جز اینکه کتاب بخوانید، کلاس بروید و در معرض رویدادهایی قرار بگیرید که نگاه و تفکر شما را تغییر دهد.

جای افسوس و شرمساری دارد که بگویم چندی پیش در یکی از بزرگترین شرکتهای زیر مجموعه یکی از وزارت خانه های کشور سخنرانی داشتم و از مجموع چند صد نفری که در سالن بعنوان مدیران این مملکت حضور داشتند، فقط یک نفر در نظر سنجی ها نوشته بود در دو سال گذشته کتاب خوانده است.


http://s7.picofile.com/file/8248733976/co3633.jpg

البته آن کتاب هم کتاب چه کسی پنیر مرا دزدید بود که پنجاه صفحه هم نمی شود!

تبدیل شده ایم به مردم پر ادعایی که هیچ تلاشی برای شکوفایی و رشد خود نمی کنیم اما برای همه چیز ابراز عقیده می کنیم  و از همه عالم و دنیا طلب کار هستیم که چرا وضعیت مملکت ما چنین است.

دوست من! عزیز من! جان من! مملکت یعنی برآیند من و تو. یعنی بروز و ظهور خرد و آگاهی من و تو. وقتی من و تو حاضر هستیم به لباس و پوشاک و آرایش و ظاهر خود با تمام توان برسیم و بالاترین هزینه ها را بکنیم ولی برای خریدن یک کتاب ده هزار تومانی، یا یک سی دی آموزشی یا حضور در یک کلاس یا رفتن به مشاوره، می خواهیم جان به جان آفرین تسلیم کنیم، چه توقعی داری که سرزمین اجدادی من و تو آباد شود؟


http://s6.picofile.com/file/8248734250/images321.jpg

 امیرفریدون نصرتی، پژوهشگر و مشاور مدیریت افکار عمومی 

شش ویژگی عقلانیت گفتاری


۱) نخستین ویژگی گفتار عقلانی آن است که نباید پیچیدگی داشته باشد؛ یعنی دشوار و سخت نباشد. کسی که بتواند در عین حال که عمیق سخن می‏گوید روشن هم سخن بگوید، در واقع، اولین مؤلفه عقلانیت گفتاری را داراست.

۲) سخن باید بدون ابهام باشد. واژه‏ های مبهم، عقلانیت گفتاری ندارند. سخن مبهم سخنی است که در آن، الفاظی مثل کم، زیاد، شدید و ضعیف به‏ کار می‏رود یا الفاظی به‏ کار می‏رود که اساسا حدود و ثغور مفهومی‏شان مشخص نیست. در واقع، در این‏گونه سخنان، عقلانیت گفتاری نقض شده است.

۳) سخن ما نباید ایهام داشته باشد. ایهام بدان معناست که سخنی دو معنا یا سه معنا داشته باشد و من یکی از آن دو یا سه معنا را اراده کرده باشم، و شما ممکن است معنای دیگری را استنباط کنید. «ابهام» با «ایهام» متفاوت است. ایهام یعنی سخن من به‏ گونه ‏ای باشد که دو معنا داشته باشد. وقتی می‏گویم خیلی یا کم، یک معنا بیشتر ندارد؛ بلکه خود آن معنای یگانه ابهام دارد. اما گاهی سخن مبهم نیست، بلکه موهم است؛ یعنی ایهام دارد.

۴) در گفتار، باید درباره موضوع گفتار صحبت کرد؛ نه درباره چیزهای دیگر. وقتی موضوع سخنرانی من عقلانیت است، اگر درباره هر چیز دیگری غیر از عقلانیت سخن بگویم، هرچند عمیق‏ترین و ارزشمندترین سخنان هم باشد، عقلانیت گفتاری ندارم؛ چرا که قرار بوده است درباره عقلانیت سخن بگویم. می‏گویند نظرتان درباره × چیست. آن شخص در مورد هر چیزی مگر × حرف می‏زند. در کشور ما نیز وقتی از کسی ـ از سیاست‏مداران گرفته تا مردم کوچه و بازار و حتی عالمان ـ می‏پرسند نظر شما درباره × چیست، منظور آن است، شما فقط حق ندارید درباره × حرف بزنید و اجازه دارید درباره هر چیز دیگری حرف بزنید. وقتی شما پرسش خاصی دارید، درباره هر چیزی سخن می‏گویند غیر از آن موضوع. این سخنان، هرچه درست، متین و قابل دفاع باشد، سخنانی است که عقلانیت ندارد.

۵) سخن باید نه مفصل‏تر از حدی باشد که برای هدف کافی است و نه مختصرتر از آن باشد.

۶) گفتار اقتضا می‏کند که انسان همواره در نظر داشته باشد که رأی خود را بیان می‏کند. بین عالَم را گزارش کردن و آرای خود را درباره عالم گفتن فرق بسیاری است. فرض کنید من به چراغی نگاه می‏کنم و می‏بینم سرخ است. دوگونه می‏توانم حرف بزنم: یکی اینکه بگویم رنگ این چراغ سرخ است؛ دیگر اینکه بگویم رنگ این چراغ به نظر من سرخ می‏آید. چه فرقی دارد؟ گزاره اول ادعایی درباره عالم است؛ ولی گزاره دوم ادعایی است درباره تلقی من از عالم. در گزاره دوم، نگفته ‏ام عالم این‏گونه است؛ گفته‏ ام به نظر من، عالم این‏طوری است. اقتضای عقلانیتِ گفتاری این است که در عمل ـ چه تصریحاً و چه تلویحاً ـ به این نکته برسیم که ما عالِم به ماکان و مایکون نیستیم. ما ساختار و سرشت و کارکرد جهان را نمی‏دانیم. می‏توانیم بگوییم که عالم به نظر ما این‏گونه است. این اقتضا یک نوع عقلانیت است؛ چون هرگونه دیگر سخن بگوییم، ادعایی کرده ‏ایم که فراتر از توان ماست و چنین ادعایی؛ ادعای خدایی‏ کردن است؛ ادعایی که هیچ انسانی نمی‏تواند بکند.

استاد مصطفی ملکیان

سه پرده!؟

سلام

1 - حالگیری و حال دادن

دو اصلاح بالا چندان مورد استفاده همطاف نیست. اتفاقی! برنامه آیینه خانه رو تماشا میکردم توصیف جناب مرادی از این دو کلمه، جالب بید

 حالگیری =  تحقیر

حال دادن = تحبیب (عشق ورزی)، تکریم

به نظرم قصد برنامه، تشویق به آموزش‌دیدن و آموختن  و تمرینِ دیدنِ خوبیها و تکریم دیگران بید (دیگرانی که مخلوقات خداوند هستند و خدا مخلوقاتش رو با تمام نواقصشان دوست دارد!)



2- پدر

روایت معروفی از رسول اکرم- صلی الله علیه وآله و سلم- نقل شده که فرمودند:

فرزند سه حق بر پدر دارد: اول انتخاب نام نیکو، دوم کتابت (نوشتن و سواد آموزی)، سوم ازدواج، زمانی که فرزند بالغ شد

...

خواستگار: آقای مهندس من تعریف خانواده ی شما را از فلانی زیاد شنیده ام.

پدر عروس: نظر لطفشون بوده.

خواستگار: من ملاکم برای ازدواج اینه که همسرم باید حتما چادری باشه.

پدر عروس: من عذر خواهی میکنم. مثل اینکه جای مناسبی نیومدید!

خواستگار: ولی دختر شما که چادریه!

پدر عروس: درسته ولی فکر نمیکنم مناسب شما باشه

خواستگار: چطور؟!

پدر عروس: خب اگه کسی بیاد خواستگاری دختر من و بگه که من زن چادری می خوام میگم متاسفم و اگه هم بگه من زن مانتویی می خوام بازم می گم متاسفم!

خواستگار: چرا؟!

پدر عروس: برای اینکه کسی که ملاکش برای ازدواج لباس آدما باشه سطح فکرش به خانواده من نمیخوره

برداشت از اینجــــا



3 - ثواب

تصور من اینست اگر  در کودکی پدر خود را از دست داده باشید (مثل گرامی مادر من)، احتمالا به خوبی ازش یاد می‌کنید و حسرت حضورش رو می‌خورید. اگر در جوانی از نعمت پدر محروم شده باشید باز هم احتمال دارد احساس دلتنگی کنید (بویژه اینکه مادرتان هم به خوبی از او یاد خواهد کرد)

 منتهی اگر همچنان سایه پدر بر سرتان است تلاش کنید خوبی‌هایش را ببینید و کمی بیشتر تحمل و مدارا کنید (بدجنس هم خودتانید)