همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

و میگذرد روزگار . . .

                                            به نام خدا
زمان هیچگاه به عقب باز نمیگردد ولی به خوبی میتوان از تجربه  گذشته درس گرفت و با عمل به آن در زمان حال ؛ آینده را ساخت . هر کاری که در گذشته کردیم از نظر خودمان و با توجه به سبک و سنگینی که در آن  زمان انجام داده بودیم کار درستی بوده که در زمان خودش انجام شده. حال که بعد از گذشت زمان ؛ برما معلوم گشته که آن کار اشتباه ، نادرست یا کامل نبوده ، نباید افسوسش را خورد بلکه باید ازش درس گرفت باید تجربه ای بشود برای آینده . به هرحال اگر قرار باشد که همه کارهایمان درست و بی عیب باشد که دیگر دنیا اینقدر متفاوت و متنوع و تا حدی میشه گفت زیبا نبود. یا اگر زمان به گذشته بر میگشت که دیگه اینقدر سرنوشتها و تقدیرهای متفاوت و متمایز بوجود نمی آمد . یک جلوه از زیبایی زندگی و دنیا در این است که انسان نمیداند و نمی تواند .
با کسب تجربه و مشورت با سایرین می توانیم درصد موفقیت هایمان را افزایش بدهیم . می توانیم تصمیماتی بگیریم که آینده ساز باشد و فرا رو را روشن نماید. نباید به گذشته افسوس خورد . گذشته رفته است و تمام کارهایمان در آن زمان درست بوده ، حتما درست بوده که آن را انجام داده ایم . نگذاریم که شکستها اعتماد به نفس ما را از بین ببرند . که بزرگترین شکست از همینجا آغاز می شود

و کلامی از امیر لبخند و عشق . . .

                                                به نام خدا

با شما سخن میگویم (از این انسان نطفه ای بود جهنده و سپس خونی شد لخته و ناتمام) و بچه ای در شکم مام وشیرخواره ای از پستان و کودکی (در خور دبستان) و نوجوانی رسید (که سبزه زندگی اش تازه دمیده) سپس او را دلی داد فراگیر و زبانی در خور تعبیر و دیده ای نگرنده و بصیر تا دریابد و پند پذیرید. و باز ایستد و راه نافرمانی پیش نگیرید. چندانکه جوانی شد راست اندام و تندرست و به قامت تمام ، گردن کشانه (از راه حق) دوری گزید و بیهشانه این سو و آن سو دوید از چاهسار آرزو نوشا و در پی دنیا کوشا .

سرمست لذت و شادمانی ، از عنفوان و نشاط جوانی نه اندیشه رسیدن مصیبت در سر و نه از خدا و تقوایش خبر، تا آنکه در این آزمایش فریب خورده مرد و روزگار کوتاه را در خطا به سر برد نه عوضی به دست آورد و نه واجبی را که برعهده داشت ادا کرد .

در واپسین دوران جوانی و آخرین منزل کامرانی درد مرگ او را فرو گرفت ، چندانکه روز را با حیرانی به سر می برد و شب را با بیداری و نگرانی . هر روز به سختی درد می کشد و هر شب رنج بیماری به سروقتش میرسید حالی که گردش برادری بود به جان برابر ، و پدری مهربان و نصیحتگر و مادری از ناشکیبایی فریاد کنان و از ناآرامی برسینه زنان و او در بیهوشی و غفلت و در سختی و مصیبت و ناله ای زار و نفستی افتاده به شمار، جان کندنی طاقتزا و دشوار ، سپس او را خاموش درون کفنهایش گذارده و گردن نهاده و رام از زمینش برگیرند و برپاره چوبهایش بردارند ، پیکر کوفته و رنجیده ، لاغر از بیماری که کشیده . فرزند و نواده و برادران همگان تابوتش را بردارند و به خانه غربتش رسانند ، آنجا که دیگر هیچ کس او را نبیند _ و تنها خود در آن خانه نشیند _ تا چون مشایعت کنندگان باز گردیدند و مصیبت زدگان وا پس گراییدند ، او را در گودالش نشانند ، زمزمه کنان ، حیرتزده از پرسش فرشتگان و خطا کردن در امتحان و دشوارتر چیز آنجا ، بلای فرود آمدن است در گرمی جهنم و بریان شدن در آتشی که زبانه زند پی هم ، و تیر گشتن بانگ آن هر دم ، نه لختی آسوده بودن ، و نه راحتی ، تا بدان رنج زدودن نه نیرویی بازدارنده تا در امان ماند ، نه مرگی تا او را از این بلا برهاند، و نه خوابی سبک تا آرامشی رساند سختی های مردن از پی هم، عذابها هر ساعت و هر دم
 به خدا پناه بریم ( از این غم)
      

قسمتی از خطبه 83 نهج البلاغه
ترجمه دکتر سیدجعفر شهیدی     

و عطار...

به نام خدا   

 

بیست و پنجم فروردین ماه سالروز بزرگداشت شیخ عطار نیشابوری گرامی باد

 

 


مــرا در عــشـق او کـاری فـتـادسـت          کـه هـر مـویـی بـه تـیـمـاری فـتادست
اگـر گـویـم کـه می‌داند که در عشق          چـگـونـه مـشـکـلـم کـاری فتادست
مـــرا گـــویـــد اگـــر دانـــی وگــرنــه          چـنـیـن در عـشـق بـسیاری فتادست
اگـر گـویـم هـمـه غـمـهـا بـه یـک بـار          نـصـیـب جـان غـمـخـواری فـتادست
مـرا گـویـد مـرا زیـن هیچ غم نیست          هــمــه غــمــهـا تـو را آری فـتـادسـت
چـو خـونـم مـی‌بـریـزی زود بـشـتـاب          کــه الــحــق تــیــز بـازاری فـتـادسـت
مـرا چـون خـون بـریزی زود بفروش          کـه بـس نـیـکـم خریداری فتادست
مــرا جــانــا ز عـشـقـت بـود صـد بـار          بـه سـربـاری کـنـون بـاری فـتـادسـت
دل مـسـتـم چـو مـرغ نـیـم بـسـمـل          بـه دام چـون تـو دلـداری فـتادست
از آن دل دسـت بـایـد شـسـت دایـم          کـه در دسـت چـو تـو یاری فتادست
کــجــا یــابــد گــل وصــل تـو عـطـار          که هر دم در رهش خاری فتادست
(عطار نیشابوری)
================================================
اندر احوال حسین منصور حلاج
و نماز شام بود که سرش ببریدند و میان سر بریدن تبسمی کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسین گوی قضا به پایان میدان رضا برد. و از یک یک اندام او آواز می آمد. که اناالحق . روزبعد گفتند: این فتنه بیش از ان خواهد بود که در حالت حیات بود پس اعضاء او را بسوختند از خاکستر آواز اناالحق می آمد. چنانکه در وقت کشتن هر قطره خون او که می چکید الله پدید می آمد. در ماندند . خاکستر او را به دجله انداختند . بر سر آب همان اناالحق میگفت. پس حسین گفته بود چون خاکستر ما در دجله اندازند بغداد را از آب بیم بود که غرق شود خرقه من پیش آب باز برید و اگر نه دمار از بغداد بر آرد . خادم چون چنان دید خرقه شیخ را بر لب دجله آورد تا آب بر قرار خود رفت و خاکستر خاموش شد. پس خاکستر او را جمع کردند و دفن کردند.
(تذکرة الاولیاء-عطار نیشابوری)
================================================
  ماجرای شهادت عطار،بسیار غم انگیز است.صاحبان تذکره در این خصوص نگاشته اند که پس از تسلط چنگیز خان مغول بر  سرزمین خراسان، شیخ عطار نیز به دست لشگر مغول اسیر شد . گویند مغولی می خواست او را بکشد شخصی گفت: این پیر را مکش که به خون بهای او هزار درم بدهم. عطار گفت : مفروش که بهتر از این مرا خواهند خرید. پس از ساعتی شخص دیگری گفت: این پیر را مکش که به خون بهای اویک کیسه کاه ترا خواهم داد. شیخ فرمود:بفروش که بیش از این نمی ارزم. مغول از گفته او خشمناک شد و او را هلاک کرد و این چنین است سرانجام بزرگان این دیار.