همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

مشاغل فراموش شده

آقای فاطمی به علت گرفتاری شغلی، اعلام کرده اند، نمی توانند امروز و در نوبت  خود بنویسند. بهمین جهت از مقالات رسیده استفاده می کنیم تا مخاطبان، با تعطیلی همساده ها مواجه نشوند. متنی که ملاحظه می فرمایید را مریم خانم از وبلاگ راز نهان فرستاده اند:

رویگری: تو گذر اول بازار، دو تا مغازه بود که ظروف مسی رو سفید می کردند. مادرم خدا بیامرز نزدیک عید، ظروف مسی قرمز شده رو می داد به رویگر یا سفیدگر و یکی دو روز بعد ظرفهای سفید شده رو تحویل می گرفت! عیدِ ما با ظروف مسی سفید شده، زیباتر می شد، انگار ظرفها هم مثل خودمون، نونوار شده بودند.
مسگری: یک عالمه مغازه ی مسگری تو گذر دوم بازار بود، صدای برخورد چکش ها روی ظروف مسی آزاردهنده بود: تَق تَق تَ تَق تَق! حتما این سر و صدای گوشخراش، مسگرها رو هم اذیت می کرد!

ندافی پنبه زنی

نَدّافی: می دونید به کی می گن نداف؟ نداف یعنی پنبه زن. شاید شما هم پنبه زن ها رو با اون کمون های حلاجی شون دیده باشید. یادتونه کمونهاشون چه صدای قشنگی می داد؟ کار و کاسبی پنبه زنها نزدیک عید  سکه بود، متکاهایی که تا قبل از این حسابی تخت شده بودند، بعد از اینکه پنبه شون زده می شد، دوباره استوانه ای می شدند و رویه ی ساتن شون تنگ یا اندازه می شد! تشک ها هم دیگه قلمبه سلمبه نبودند.

آب حوضی: آب حوضیه! آب حوضی! تقریبا همه ی حیاطها، حوضهای بزرگ داشتند، صاحبخونه ها وقتی این صدای آشنا رو می شنیدند، آب حوضی رو صدا می کردند تا آب حوض لجن گرفته و سبز رو، سطل سطل بیرون بریزه و حوض رو حسابی تمیز و پر از آب بکنه.
چَلنگری: چلنگری یعنی آهنگری سبک...چلنگرها وسایلی مثل نعل، میخ‌طویله، میخ سرکج، نیم‌ذرع بزازی، انبر و سیخ و سه‌پایه‌ی آهنی، منقل آهنی، درفش، جوالدوز و امثال این‌ها رو می‌ساختند.
آلاسکا فروشی: قدیمی ها، آلاسکا فروشها و چرخهاشون رو به خاطر دارند؟ آلاسکایه! آلاسکا! بچه ها با شنیدن صدای آلاسکایی دورش حلقه می زدند و آلاسکاهای رنگ وارنگ و خوشمزه رو ازش می خریدند.
مقنی: مقنی ها چاه می کَندند و چاه های توالت رو خالی می کردند.
چاقو تیز کنی: چاقو تیز کن ها دستگاه چاقو تیزکنی شون رو با یک تسمه به پشت شون می بستند و راه می افتادند تو کوچه و خیابون و چاقوها و قیچی های مردم رو تیز می کردند.
چینی بندزنی
چینیبندزنی: قدیما وقتی ظروف چینی مردم می شکست، می دادند به چینی بندزن تا براشون بند بزنه، اما الان دیگه هیچکس ظرف و ظروفش رو وصله پینه نمی کنه! (اسم چینی بندزن که میاد آدم یاد ترانه ی مصطفی جاویدان می افته: چینی بندزن اومده، چیزای شکسته رو بند می زنم...و صدای اون خانمه که می گفت: چینی بندزن! یک دل شکسته رو بند می زنی؟...)
زغال فروشی:  سوخت کرسی، زغال بود و مردم از اواخر تابستون به فکر خرید زغال بودند تا مبادا تو فصل سرما بی زغال بمونند، زغال فروشها زغال رو گونی گونی می فروختند.  
نمکی: نمکی ها تو کوچه ها داد می زدند: نمکیه! نمکی! دمپایی پاره، رویی شکسته، مس قراضه می خریم! همسایه ها به هم خبر می دادند نمکی آمده و ظرف و طروف پلاستیکی و رویی و مسی مستعمل و به درد نخورشون رو می آوردند و به نمکی می دادند، نمکی وسایل رو وزن می کرد و به جاش بهشون نمک می داد.

کلاس دارهای بی کلاس!

بسم الله الرحمن الرحیم 

در تاریخ هست که عده ای از تجار چای و از آن جمله ارباب مهدی می خواستند بروند سراغ مصدق و با او در مورد واردات چای به گفت و گو بنشینند. مصدق به آبدارچی خود گفته بود یکربع قبل از رسیدن آقایان، از آن چای اعلای لاهیجان دم کن و وقتی آمدند بیاور. تجار که از راه می رسند، مصدق سفارش چای می دهد و پیشخدمت چای میاورد. مصدق بعد از صرف چای از تجار می پرسد که این چای که خوردید، چطور بود؟ خوب دم کشیده بود؟ یکی از تجار جواب می دهد عالی و خوش رنگ و خوش عطر بود! و مصدق جواب میدهد بله این خب چای ایرانی است! خلاصه جلسه با صرف همین یک استکان چای ختم شده بود. بگذریم که خود داستان ارباب مهدی به اینجا ختم نشد!

شاید به تازگی شما هم خیلی از محاسن محصولات ارگانیک خوانده و یا شنیده باشید، اما انصافا کدامیک از ما حاضر است محصولات سالم و با ارزش غذایی که به طور طبیعی و بدون هیچ نوع کود یا آفت کشی شیمیایی، پرورش داده می‌شود را به محصولات خوش ترکیب و خوش آب و رنگ و درشت یا همان محصولات غیر ارگانیک و ناسالم ترجیح دهد ؟

حقیقت این است که ما همگی اسیر تبلیغات هستیم و راست گفته اند قدیمی ها که عاشق، کر و کور می شود.

مثلا به جای نوشیدن دوغ و شیر می رویم سراغ نوشابه های گازدار یا مثلا غذاهای اصیل سنتی خودمان را کنار می گذاریم چون بی کلاس است و می رویم سراغ فست فودهایی کلاس دار مثل هات داگ و بیفتک و سوسیس و کالباس و برگر و پیتزا و ماکارونی و لازانیا و بعد که بر طبق همان کلاس گذاشتن ها، حسابی چاق و شکم گنده که نه! بلکه Overweight"" شدیم!! به جای تکان خوردن و پیاده روی و تن دادن به کار و اصلاح رفتار غذایی خود، نیاز پیدا می کنیم که بنشینیم پشت لپ تاپ و تبلت و به خرید اینترنتی و آنلاین مشغول شویم. از خرید انواع قرص ها و ژل های لاغری و گن های اسلیم لفت گرفته تا خرید و به کار بردن دستگاههای تردمیل و ادوات ورزشی و کششی تا ثبت نام اینترنتی توی کلاسهایی مثل یوگا یا ایروبیک! من مخالف اینها نیستم و مقصودم اصلاح ساختار است.

مقصودم این است که لااقل بدانیم علاوه بر 50 میلیارد دلار کالای وارداتی از مبادی رسمی، 25 میلیارد دلار هم واردات داریم که از مبادی قاچاق می آید و این رقم، دو برابر بودجه ی عمرانی ماست، اینکه این ارقام صرف واردات چه چیزی میشود را خودتان بروید و ببینید! (راجع به آدامس هم بخوانید و به روح سقز فاتحه ای بفرستید(

امروز فرزاد شیدفر، دبیر علمی همایشتوزیع شیر رایگان سلامت شیر حرفهایی تکان دهنده ای گفته از جمله اینکه ما ایرانیان قهرمان مصرف نوشابه،شکر و نمکیم و در قعر جدول مصرف شیر قرار داریم. بله او گفته کاهش مصرف شیر باعث "کمبود کلسیم" و "ویتامین D" در ایران شده است. تحقیقاتی که در ایران انجام شده حتی ارقامی در حد "کمبود ۹۰ درصدی ویتامین D را در نوجوانان تهرانی" ذکر کرده‌اند و تحقیقاتی نیز که در برخی مراکز استان‌ها انجام شده، نشان می‌دهد افراد بزرگسال جامعه ایران هم، "بین ۴۰ تا ۸۰ درصد" کمبود ویتامین D دارند. 

بله وقتی اکثریت جمعیت مان به خاطر نخوردن شیر به پوکی استخوان دچار شدیم، آنگاه رفتن به سراغ دستگاههای سولاریم و وارد کردنش برای کلاس دارها و خریدن و داشتنش برای جذب ویتامین دی، کاری بی کلاس و خنده دار است.

اصلا می دانید که طبق گزارش نظام هدفمندی یارانه‌ها، مصرف لبنیات در ایران روند نزولی داشته و به جای آن مصرف نان، غلات و ماکارونی افزایش داشته است. به خاطر داشته باشیم که ماکارونی هم داستانی مثل پیتزا دارد.

شاید از تاریخچه ی پیدایش پیتزا با خبر باشید. ظاهرا پیتزا که شامل خمیر، گوجه ی تازه، پونه ی کوهی و پیاز و ریحان و روغن می شد اولین بار برای ماهیگیران فقیر و گرسنه و خسته ی ایتالیا در یکی از بنادرش با گاری فروخته می شد و کم کم آوازه اش زیاد شد و این آوازه امروزه به جایی رسیده که زندگی ما بدون خوردن پیتزا توی رستورانی "های کلاس" گاهی کلا "تعطیل" می شود و حتا از پیتزای قرمه سبزی برای بومی سازی، سخن به میان می آوریم!

طولانی شد و خیلی حرفها ناگفته ماند از جمله ی این ناگفته ها چهار برابر بودن مدت مکالمه ی تلفن ما ایرانی هاست و عوارض آن! و مصرف سرانه ی سه برابری دارو و...خلاصه که توی دنیا خیلی رکوردها داریم!

برگردم به ابتدای مطلب، گذشته از اینکه خود چای در ایران از کجا و از چه تاریخی پیدا شد؛ اگر روزی برسد که خارجی ها همه ی چای ایرانی را بخاطر ارگانیک بودنش بخرند و همه اش به جای پوسیدن در انبارها، صادر شود و ما روزی از طریق اینترنت و تبلیغات ماهواره ای ببینیم که دارند چای ایرانی را با قیمتهای نجومی تبلیغ کرده و می فروشند و کلاس دارد، به فکر این نخواهیم افتاد که برویم و چای ایرانی بخریم و بخوریم و کلاس بگذاریم!؟ من که اخیرا توی هر فروشگاه بزرگ و زنجیره ای دنبال چای ایرانی گشتم پیدا نکردم و مطمئنا آن روز هم پیدا نخواهیم کرد و شاید به زمین و زمان ناسزا خواهیم گفت که ما خودمان چای ایرانی گیرمان نمی آید که بخوریم و این مسئولین از خدا بی خبر ، همه ی دار و ندار ما، از جمله چای ما را به خارجی ها می فروشند.

هنر نزد ایرانیان است و بـس !

دنگ ، دانگ ، دلنگ ، دولونگ ، زیلینگ ، زولونگ

نگران نشوید ، شهر در امن و امان است .نه زلزله آمده است ، نه انـبار مـهماتی ترکیده ، نه کفگیردولتی به ته دیگ خورده و نه آحاد ملت ، نخود و لوبیای  بیش از حدی صرف نموده اند .

این تنها صدای دق الباب سرای شنگین کلک است که چندی پیش به دست یکی از غیورمردان اقتصادی کوفته شد . سر دل خوش نشسته بودیم و در افکار پریشان خود دست و پا می زدیم که همان صدای فوق الذکر به گوشمان رسید . فی الفور و سراسیمه خود را به دروازه سرای رسانده ، فتح الباب نمودیم . چشممان به صورت مشعشع زبـرناک جوان رعنایی روشن شد که خود را از رسولان بانک مرکزی می خواند .
: از بانک مرکزی آمده ام . اداره آمار . اصلاً نگران نشوید .
: پس بالاخره مسبب اصلی اختلاس را یافتید . تبارک الله بر شما . بفرمایید . من آماده ام . می توانید دستبند را بزنید .
: اختیار دارید . این حرف ها کدام است . شما فقط در قرعه کشی به عنوان خانوار نمونه برای سرشماری اقتصادی انتخاب شده اید .
: چطور اینهمه قرعه کشی برای اتومبیل ها و سکه ها و سفرها که می شود به ما نمی افتد. عدل آمار اقتصاد که شد ما برنده شدیم ؟
: به خدا من بی تقصیرم . البته به شما حق می دهم این روز ها هرجا که می رویم کسی روی خوش نشان نمی دهد و شاید اگر هر کس هم باشد در مقابل چون منی بگوید یا از وزارت اطلاعـات آمده اند یا از دارایی یا از هر جهنمی که آمده باشند جز اینکه بخواهند اطلاعاتی بگیرند و به ضرر ما کاری کنند چیز دیگری نیست .
:  نفرماییدآقا . من که نگفتم از این تصورات کرده ام . در خدمت شما هستم .
:  نه آقا نیازی به گفتن نیست ظاهر چهره خبر می دهد از سر ضمیر ! به هرحال ما ماموریم اگر هم باور ندارید تشریف بیاورید از نزدیک در اداره ما خودتان همه چیز را ببینید . من رسماً شما را به یک ناهار کارمندی دعوت می کنم به اضافه بازدید از موزه جواهرات سلطنتی .
: ببخشید! کدام سلطنت ؟
بالاخره سلطنت ، سلطنت است دیگر . حالا شما هر اسمی خواستید رویش بگذارید . بگذریم . بفرمایید در دو روز گذشته چه چیزهایی خریده اید ؟
:  هیچی !
در هفته گذشته ؟ در ماه گذشته ؟ در شش ماه گذشته ؟ در سال گذشته ؟ ......


خلاصه سرتان را درد نیاورم . همه ورودی های منزل را سوال نمودند و در نهایت پرسیدند متوسط درآمدتان چقدر است و وقتی میزان درآمد را شنیدند چون شیخنا راستگو گریبان برجامه خویش دریده متعجب گشته انگشت حیرت به دندان گزیدند که مگر می شود با این درآمد از عهده  چنین مخارجی بر آمد ؟  راستش را بخواهید من خودم هم تا آن لحظه چنین سر حساب نشده بودم و تازه آنوقت متوجه شدم که عجب معجزاتی رخ می دهد و ما اصلا نمی فهمیم .  تبارک الله بر این همه قدرت های الهی . به گمانم این معجزات هم از نوع همان مواردی باشد که تنها در مملکت خودمان می توانیم بیابیم و بس . از قدیم گفته بودند هنر نزد ایرانیان است و بس !