همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

بلاگفا و اسکای...

سلام

امروز نوبت همساده هاست اما چون همساده های عزیزمون مطلبی ارسال نکردند، من (مریم - راز نهان) این پست رو برای امروز همساده ها نوشتم .


اولین وبلاگمو تو بلاگفا درست کردم، بهتره بگم تمام وبلاگهامو تو بلاگفا درست کردم! برای همین می شه گفت من تو عالم مجازستان، یکه شناس بودم و به جز بلاگفا هیچ وبلاگی رو قبول نداشتم!(درست مثل کسی که در شهر یا روستایی به دنیا میاد و تا اخر عمر پاشو از دیارش بیرون نمی ذاره و فکر می کنه زادگاهش قلب عالمه! )

شوخی شوخی با اسکایی ها به خاطر شکلکهای وبلاگشون، کَل کَل می کردم و به خاطر محدودیت حروف کامنت دونی پرشین بلاگی ها، سر به سر این دوستان عزیزمون می ذاشتم! (آخه وضع اونا از بلاگفا هم بدتره ) .

در این بین نه شکلکهای زیبای پرشین بلاگ رو می دیدم و نه حُسن های بلاگ اسکای رو! ( و جالب اینکه همه مون، منع کسانی رو می کنیم که جزم اندیش اند و به جز فکر و عقیده ی خودشون، تفکری رو قبول ندارند! خب لاید این آدمها هم مثل من، حاضر نیستند از پوسته ی خودشون بیرون بیان و دنیا رو از یک دریچه ی دیگه نگاه کنند! )

یکی از بزرگترین عیبهای بلاگفا از نظر من محدودیت 2000 حرف کامنتها بود و اشکال دیگه ش نداشتن شکلک در بخش پاسخ دهی به کامنتها بود.

دوستانی که به کامنتها جواب نمی دن، احتمالا متوجه این دو اشکال بزرگ نشدند، ولی من چون به کامنتها جواب می دادم ( اونم نه جواب سَرسَری ) این مسئله برام عذاب الیم بود!

بارها پیش می آمد که دوستان کامنتهای طولانی می نوشتند و من به خاطر محدویت 2000 حرف، مجبور بودم جوابها رو در کامنتی مجزا بنویسم، ضمن اینکه باید تمام شکلکها رو هم دستی وارد می کردم، به عنوان مثال باید می نوشتم [قلب شکسته] 

موقعی که می خواستم برای دوستان بلاگفایی کامنت خصوصی بذارم، این محدودیت 2000 حرف بیشتر به چشم می آمد، چون باید تعداد خطها رو می شمردم و به صورت چشمی، کامنتمو به کامنتهای 2000 حرفی تقسیم می کردم و بعد شماره گذاری و ارسال می کردم!

این مشکلات رو وبلاگهای اسکای نداشتند و ما می تونستیم تو قسمت نظرات این وبلاگها، هر چقدر دلمون می خواست بنویسیم و مدیران این وبلاگها هم بدون هیچ محدودیتی به کامنتهای طولانی ما جواب می دادند.

با اینکه من معایب بلاگفا و محاسن اسکای رو می دیدم، اما نمی دونم چرا نمی تونستم با اسکای کنار بیام! (خب من 8 سال با بلاگفا کار کرده بودم و دلیلش مطمئنا چیزی به جز عادت نبود)

روز هیجدهم همین ماه، وقتی من برای اولین بار از داحل مدیریت اسکای به کامنتهام جواب دادم، متوجه ی یک مزیت دیگه اسکای شدم، بخش پاسخ به کامنتها در اسکای، شکلک داشت و نیازی نبود که من شکلکها رو دستی بنویسم!

همون روز یکی از دوستان خوبمون (ناهید عزیز ) برای من دو تا کامنت مشابه و یکسان گذاشت و من به تصور اینکه یک کامنت دو بار ثبت شده، کامنت دوم رو حذف کردم. همون موقع ناهید نوشت: "من کامنت دوم رو ویرایش کرده بودم و باید کامنت اولم حذف می شد!"...به خاطر اشتباهی که کرده بودم شرمنده شدم، اما کاری نمی تونستم بکنم.

شب وقتی داشتم قابلیتهای اسکای رو بررسی می کردم، دیدم کامنتهای حذف شده ، صحیح و سالم تو قسمت زباله اند و جالب اینکه این کامنتها ، امکان بازیافت هم داشتند! با استفاده از این قابلیت، کامنت حذف شده رو برگردوندم سر جاش و از خجالت ناهید جان در آمدم!

... فکر نکنید من به محض اینکه چشمم به اسکای افتاده، جوگیر شدم و بعد از عمری تو بلاگفا نوشتن، نمک خوردم و نمکدون شکستم! برای اینکه ثابت کنم  اینطور نیست، در ادامه، چند مورد از مزایای بلاگفا و معایب اسکای رو هم می نویسم.

محاسن بلاگفا: -  اکثر دوستان مون در بلاگفایند و به محض اینکه آپ می کنیم، همه شون از طریق خبررسانی در بخش وبلاگ دوستان، می فهمند آپ کردیم و بهمون سر می زنند.

- به نظر من شکلکهای بلاگفا از شکلکهای اسکای قشنگتره.

معایب اسکای: تعداد کاربرانش خیلی کمه و ما بلاگفایی ها یک جورایی اینجا احساس غریبی می کنیم.

- شکلکهای اسکای زیاد قشنگ نیست.

- شکلکهای اسکای، 2 سری هستند و این 2 سری شکلک، در یک جا جمع آوری نشدند.

- بارها شده کامنتی رو ارسال کردم، اما پیغام داده کد رو اشتباه وارد کردی، در نتیجه مجبور شدم صفحه رو رفرش کنم تا بتونم کامنتمو ارسال کنم.

 

پی نوشت : 


1- شما هم اگه مورد دیگه ای به ذهنتون می رسه بنویسید.

2- این پست به منزله ی پایان کل کل کردنهای ما بلاگفایی ها، با اسکایی ها نیست! 

- تمام پستها و کامنتها و در یک کلمه تمام خاطرات من در بلاگفاست، بنابر این حتی اگه اسکای بهترین سرویس رو به کاربرانش ارائه بده من یکی چاره ای ندارم جز اینکه تو بلاگفا بمونم. (راستی اگه بلاگفا کن فیکون بشه، تکلیف پستها و کامنتهامون چی می شه ؟)

3- با اجازه ی آقای ستاریان و جناب شنگ من دوست دارم در پایان این پست، یک موضوع دیگه رو هم با شما دوستان خوبمون در میون بذارم :

مدیران عزیز وبلاگ همساده ها، طبق برنامه ریزی قبلی، روزهای دهم و بیستم و سی ام رو به نوشته های همساده ها اختصاص دادند. با توجه به اینکه دوستان به هر دلیل از این طرح استقبال چندانی نکردند، به نظر من باید برای این روزها فکر دیگه ای کرد. شما چه پیشنهادی برای پر کردن این روزها می دید؟

نظرسنجی

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی که در صدد ساخت وبلاگ گروهی برآمدیم، انتظار شروع به کار و سپس مداومت و پیگیری و این استقبال نسبتا خوب دوستان نویسنده و شما همراهان همیشگی را نداشتیم. باور عمومی بر این بود که وبلاگ گروهی دوام چندانی نخواهد آورد. آن روز درباره ی چگونگی شروع و محل نوشتن مطالب و تعداد نویسندگان تردیدهای جدی داشتیم و حتا در انتخاب اسم وبلاگ هم نظرات زیادی وجود داشت و... اما امروز شکر خدا که این نود و پنجمین نوشته ی این وبلاگ است. جز مطالب چرکنویس و حذف شده، از 24 دیماه تا کنون با 88 مطلب منتشر شده و دریافت 1000 کامنت تا حدودی می توان با دیده ی اغماض پذیرفت که موفق عمل کرده ایم. باری به لطف خدا و همت دوستان و وجود شما خوانندگان و همراهان گرامی و عزیز، امروز خوشحالیم که وبلاگ همساده ها جای خود را در وبلاگستان باز کرده و به پیش می رود و از این بابت خدای بزرگ را شاکریم.

مطابق با آمار وبلاگ، اینجا خواننده های ثابتی دارد که هر روز سر می زنند. هر چند تعدادشان از 33 نفر تا 71 نفر در نوسان است (من تا 89 نفر هم در آمار دیده ام) بیشترین بازدید 367 بازدید روزانه ثبت شده است، اما بازدیدکنندگان به طور متوسط، پنجاه نفر را شامل می شوند. مطابق با آخرین مراجعه به آمار، 3604 نفر یعنی 73% به طور مستقیم وارد وبلاگ شده اند. 827 نفر با حدود 17 % به واسطه ی لینک در وبلاگ ها آمده اند و وارد شدگان از طریق موتورهای جستجو هم 505 نفر بوده اند که حدود 11% درصد کل ورودی ها محسوب می شوند. 

حدود یک هفته ده روز اول بعد از ثبت وبلاگ، در انتظار اولین ورودی از گوگل روزشماری می کردم اما الان به طور متوسط روزانه چندین بازدید کننده داریم که برای مثال طی هفته گذشته کمترین میزان 9 و بالاترین آن 26 ورودی ثبت شده است.(43 مورد هم درخاطرم هست(

 

همه ی اینها که گفته شد گزارش مختصری بود از آنچه تاکنون شده و گذشته، اما باید اعتراف کنیم، برای رسیدن به چشم انداز ابتدایی که ترسیم کرده بودیم، فاصله بسیار داریم و لازم است که روز به روز موانع و مشکلات را برطرف سازیم و عیوب و ایرادات کار را مرتفع کنیم و نواقص و کمبودها را از میان برداریم. 

اولین و شاید بزرگترین آنها، مشکل و ایرادی است که بعضی از دوستان نویسنده از ابتدا وارد می کردند و همچنان هم آن را ایراد این وبلاگ می دانند. این دوستان معتقدند نوشتن هر روزه، باعث زدگی می شود و مخاطبان را فراری داده و دور می سازد. ضمن اینکه بعضی از مطالب خوب، نخوانده باقی می مانند و یا با نوشته های بعضا سطحی از دور خارج می شوند. کیفیت مطالب هم مورد نظر هست که سرعت انتشار پی در پی مطالب، ممکن است از کیفیت و سطح نوشته ها بکاهد.

 

لطفا دوستان نویسنده و خوانندگان همراه و همیشگی ، حتا دوستان خواننده ای که خاموش می آیند و می روند، نظر خودتان را بنویسید که: 

1 - از انتشار هر روز ، یک مطلب جدید ، خسته و دلزده شده اید؟

2 - به نظر شما سطح مطالب وبلاگ در کل راضی کننده است؟ یا شما پیشنهاد دیگری دارید؟ 

3 - آیا ساعت انتشار مطالب خوب و مناسب است؟

 

اگر دوست و یا دوستانی را می شناسید که می نویسند و مایل به همکاری با وبلاگ همساده ها هستند معرفی و دعوت به همکاری کنید. عملا سه نفر از دوستان نویسنده کناره گیری کرده اند و جای ایشان خالی مانده است، به طوریکه هر روز یک مطلب دیگر واقعیت عینی ندارد.

برای ایجاد تنوع و جذب بیشتر مخاطب و همکاری وبلاگنویسان و ارتباط تنگاتنگ با ایشان، برای قسمت مطالب مهمان، به مطالب دوستان خارج از وبلاگ همساده ها، نیاز مبرم داریم. به کسانیکه می شناسید پیام دهید و از آنها برای نوشتن مطلب دعوت کنید. گمان کنم موکول کردن همه ی کارها به عهده ی مدیر وبلاگ، کمی بی انصافی باشد. اینجا وبلاگی گروهی است و از همه ی شما برای اداره و بهتر شدن کیفیت کار، نظر و تشریک مساعی می خواهیم. یا شاید از اساس روش دیگری را برای ادامه ی کار این وبلاگ پیشنهاد می کنید. پس لطفاً دقایقی را وقت بگذارید و بی ملاحظه و به طور مبسوط نظرات خودتان را بنویسید. خلاصه اینکه هیچ آداب و ترتیبی مجو هر چه می خواهد‏ دل تنگت، بگو

...

روز ولادت آقا امیر المومنین علیه السلام و روز پدر را هم پیشاپیش به همه ی شما دوستان و بزرگواران تبریک و تهنیت عرض می کنم

حرفهای خودمانی ...

مطلبی که می خوانید از سوی وبلاگ راز نهان ارسال شده که از ایشان خیلی متشکریم و چون آقای علایی به دلیل مشکلات و گرفتاری هایی که دارند از فرصت نوشتن خود استفاده نکردند و فردا هم نویسنده ای نداریم این مطلب را در این نوبت منتشر می کنیم

- امروز با همسرم رفتیم خیابون چون بعد از 20 سال جناب همسر تصمیم گرفته بود قاب عینکشو عوض کنه و دوست داشت منم باهاش برم تا در انتخاب قاب بهش کمک کنم. اولش رفتیم چشم پزشکی. همسرم می خواست مطمئن بشه شماره ی عینکش تغییر نکرده، منم که دو سه هفته ست حس می کنم یک جسم خارجی تو چشممه (تو اینترنت نوشته بود به خاطر خشکی چشم، فرد حس می کنه یک جسم خارجی تو چشمشه و چاره ش قطره ی اشک مصنوعیه ) اما چون طبابت اینترنتی افاقه نکرده بود ، بهتر دیدم دکتر از نزدیک چشممو معاینه کنه.

- اول دکتر چشم منو معاینه کرد (خانمها در هر کاری مقدمند!) و گفت: شما هم خشکی چشم دارید، هم پلک تون  سنگ سازه! 7-8 روز از پماد و قطره ای که نوشتم استفاده کنید بعد بیاید تا سنگ رو سرپایی خارج کنم! (به حق چیزای ندیده و نشنیده! شما تا حالا شنیده بودید پلک کسی سنگ ساز باشه؟) بعد از اینکه دکتر منو ویزیت کرد نوبت به همسرم رسید، خوشبختانه شماره ی چشمش تغییر نکرده بود.
- در طول مسیر چشم پزشکی تا عینک فروشی، فروشنده های دوره گرد زیادی رو دیدم که وسایلشونو روی زمین پهن کرده بودند و مشغول مگس پرونی بودند ... دریغ از یک مشتری!
- بعد از انتخاب قاب عینک رفتیم داروخونه برای اینکه قطره و پماد منو بگیریم. یکی از متصدی های داروخونه که از بچه محل های قدیمی مونه و آقای خیلی بامعرفتیه، وقتی من و همسرم رو دید با خنده گفت: شما دو تا خیلی شنگولید، وقتشه یک عروس بیارید تا حالتونو جا بیاره!
- به مرکز شهر که رسیدیم، فروشنده های روستایی رو دیدیم که سبزی ها و گیاههای کوهی این فصل رو می فروختند: جو قاسم، شنگ و شبدر، کنگر، موسیر، پونه، آویشن ...خلاصه بهار تو مرکز شهر غوغا کرده بود!
- کمی پایین تر، گزارشگر تلویزیون مشغول مصاحبه با یک آقایی بود. شنیدم که گزارشگر به اون آقا گفت: وقتی من ازت فلان سوال رو پرسیدم، شما در جواب من این جمله رو بگو! به همسرم گفتم این چه کاریه که گزارشگر جواب رو تو دهن مصاحبه شونده می ذاره؟!
- در طی مسیر و در خیابونهای مختلف شهر، همکارهای بازنشسته ی همسرمو دیدیم که دو سه تایی بی هدف مشغول گز کردن خیابونها بودند! یکی شون به شوخی به من گفت: چه کردی با این همکار ما؟ پیرش کردی! موهاش کووووووووووو؟
- بعد رفتیم عکس همسرمو از عکاسی گرفتیم، دقیقا عین کسلر تو سریال ارتش سری افتاده بود. به من گفت خوب افتادم؟ گفتم خییییییییییلی! عکس رو برای تمدید گواهینامه ی رانندگی می خواد.
- دوخت های کیفم شکافته بود، رفتیم مغازه ی تعمیر کیف تا بدوزش. تعمیرکار، دیوارهای مغازه ش رو پر کرده بود از نوشته هایی که رو برگه آچار تایپ کرده بود. چند تا از جمله ها مال شریعتی بود، گفتم این جملات تو کدوم یک از کتابهای شریعتیه که ما تا به حال ندیدیم  یک بچه حزب اللهی که تازه محاسنش در آمده بود گفت: " شریعتی یک جوجه فکلی غرب زده بوده که اروپا درس خونده و منطق غرب رو در قالب اسلام ریخته. شریعتی حتی نماز هم نمی خونده و می گفته به جای رفتن به مساجد به کلیسا برید!!! "
با تعجب گفتم: " این حرفها رو کی تو کلّه ی شما کرده؟ شما تا الان یک دونه از کتابهای شریعتی رو خوندید؟ اگه شما زمان انقلاب بودید، این حرف  ها رو نمی زدید، خیلی از جوونها به خاطر خوندن کتاب های شریعتی متحول شدند و ریختند تو خیابون و انقلاب کردند.
همسرم حرف منو ادامه داد و چند تا جمله از شریعتی در باره ی نماز گفت ....پسره در تمام مدت ساکت بود و فقط گوش می داد، نمی دونم چه کسانی و به چه نیتی این جوونها رو شستشوی مغزی می دن؟
- سوار یک تاکسی شدیم تا برگردیم خونه، راننده مدام در طول مسیر بوق می زد،  نزدیک های خونه بهش گفتم : یک آقایی به اسم لکی زاده که در فرانسه دیپلمات بوده، در خاطراتش نوشته: "در کشور فرانسه به ندرت راننده ای رو دیدم که بوق بزنه  در حالی که یک بار توی تهران شمردم و دیدم یک راننده تاکسی در مدت 45 دقیقه ای که من تو ماشینش بودم، 99 بار بوق زد! "
راننده ی تاکسی با شرمندگی گفت: شما درست می گید منم زیاد بوق می زنم.
- از تاکسی که پیاده شدیم دیدم مدرسه ی دخترونه ی نزدیک خونه مون تعطیل شده. یکی از همکارها داشت می رفت خونه. بعد از سلام و علیک، همکارم به همسرم گفت: من همیشه گفتم شما یک کاری به درگاه خدا کردید که یک فرشته نصیبتون شده، تو رو خدا قدر خانمتونو بدونید! همسرم گفت : قدرشو می دونم! اتفاقا دارم دنبال دو سه تا مثل خودش می گردم!