همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

تولد




پس تو بودی که با من نفس می کشیدی ؟ پس این توبودی همراه 9ماهه ی من ؟

تو بودی که صد بار مرا تا پای مرگ بردی؟ تو بودی که شب ها با من می خوابیدی و صبح ها با من بیدار می شدی؟

تو بودی که از شیره ی جان من جان گرفتی ؟ تو بودی که با من نفس می کشیدی ؟

تو بودی که با خون من شریک شده بودی؟

از امروز از هم جدا شدیم .از امروز تو شروع می کنی به بزرگ شدن و من شروع می کنم به کوچک شدن . هرروز تو برومند تر می شوی و من فرسوده تر . هر روز تو قوی تر می شوی و من ضعیف تر . تو شجاع تر می شوی و من ترسوتر . "

ترس از این که به تو آسیبی برسد ،ترس از این که بیمار شوی،ترس از این که زمین بخوری ،

ترس از این که درس نخوانی که به سربازی بروی، ترس از این که جنگ بشود و به جبهه بروی،

ترس از این که حادثه ای ترا از من بگیرد ،ترس از این که در این دنیای وانفسا چگونه زندگی خواهی کرد ؟ به کدام راهی خواهی رفت . با جان و دل از تو مراقبت می کنم ،ولی می دانم که همیشه با تو نیستم .

باید تو را تربیت و آماده کنم " آماده مبارزه ای تمام وقت به نام زندگی .

البته تو شانس آوردی که پسر به دنیا آمدی ،اگر دختر بودی ،روزهای سخت تری در پیش داشتی . تا پایان عمرت بایستی به پرسش های مردی در زندگی ات پاسخ می دادی و به امر و نهی هایش بله می گفتی . اول پدرت ، بعد برادر و بعد همسرت و دست آخر فرزندپسرت . جامعه که جای خود دارد ...تو خوش شانس بودی پسرم . تو می توانی هر کاری دلت می خواهد بکنی و به هیچ کسی هم پاسخگو نباشی . دنیا برای تو جای امن تر و بهتری است .

پی نوشت : چون از جمع دوستان بمناسبت روز مادر و روز زن مطلبی منتشر نشد این متن رااز کتاب  خانم مهناز میرزایی تقدیم کردم

جاری باشیم

سلام


نخست

تذکر چند عادت غذایی خوب:

1 - روز را با میوه شروع کنیم ( کی می تونه سر صبح ناشتا سیب گاز بزنه؟ البته موز رو هستم )

2 - بگذاریم چای ما اندکی خنک شود ( آره اینو پایه ام! هرچند اغلب، چای کیسه ای از نوع سبز شاهسوند استفاده می کنم که خود بخود تا رنگ بگیره خنک هم شده )

3 - قندهایمان را ریز کنیم ( می شود به جایش شکلات تلخ خورد مثلا؟ )

4 - با نوشابه قهـــــرکنیم ( من که  قهرم. منتهی گاهی دلخوری هام یادم می ره و می رم طرفش ^_^ اونم از نوع سِوِن آپ)

5 - برنج مان را آبکش نکنیم ( خیلی کم برنج می پزم. اغلب ناهار، دستپخت مامان پز رو می خورم خوو )

6 - نان سفید استفاده نکنیم ( نمی کنم، سال هاست که فقط نان بربری و سنگک و تافتون می خرم )

7 - با روغن جامد خداحافظی کنیم ( هیچ وقت سلامی نکردم بهش که الان بخوام خداحافظی کنم، البته برای شیرینی پزی! یه قوطی لادن طلایی خریدم دو سالی هست! راستی اینا تاریخ مصرف دارند؟ )

8 - سیر و پیاز رو در برنامه غذاییمان بگنجانیم ( همیشه و حتماً   (

9 - آب زیاد بخوریم ( زیاد رو نمی دونم! منتهی با توجه به فصل، متوسط یک لیتر می خورم  (

10 - چیپس نخوریم ( نمی خورم البته گاهی نفس اماره غلبه می کنه و می رم سر وقتش اونم از نوع آشنای ساده نمکی اش)

11- ماهی بخوریم ( این رو قول نمی دم... )

12 - با کالباس و سوسیس سرسنگین باشیم ( هستم. آخرین باری که سوسیس خوردم رو یادم نیست. کالباس هم به گمانم چند ماه پیش بود که برای سالاد الویه به سفارش مادر خریدم )

13 - هیچ وعده غذایی را حذف نکنیم ( نمی کنم. یه مدتی بید ناهار رو، روزدرمیان کرده بودم  دیدم با توجه به سبک خوری شام، دریافت مواد مغذی گوشتی ام کم شده! الان هر سه وعده رو می خورم )

14 - غذا را خوب بجویم ( گاهی فراموشم میشه، عجولم خوو )

15 - نمکدانها را در ویترین بگذاریم ( سالهاست کم نمک خور شدیم خانوادگی )

16 - از ماست کم چرب، غافل نشویم ( به گمانم غافل هستم! خوو ماست پرچرب خوشمزه تره )

17 - گوجه فرنگی خور باشیم ( هستم  (

18 - دیر شام نخوریم ( تقریبا سر شب شام می خورم )

19 - زیاد تعارف نکنیم و تعارف نشنویم ( موافقم فقط متوجه نشدم سرسفره؟ یا همه جا یا چی؟ )

20 - ورزش و نرمش تو برنامه روزانه داشته باشیم ( ای، یه نیمبند دارم البته با توجه به فصل، کم و زیاد میشه ها )

.

.

می دانم که می دانستید همه بیست مورد را . منتهی می دانید که دانستن مهم نیست عمل کردن به دانسته هاست که ...

و

چه کنیم حالا که هنوز زنده ایم و اینجا هستیم نقل از بزرگان است که وظیفه داریم خوب زندگی کنیم. سالم ماندن و تندرستی، حضورمان را پربارتر می کند اگر خدا بخواهد...



بعـــد


آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست




آخـــــر

 میلاد بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارکا... به به





دمی در دیار خاموشان

روزهای دهم، بیستم و سی ام هر ماه مقاله ای مهمان داریم از سوی همراهان و دوستان وبلاگی تحت نام "همساده ها مهمون داریم" در این نوبت بنا به درخواست مریم خانم از وبلاگ راز نهان، آقای سابق خسروی نویسنده ی وبلاگ خوب آب و آفتاب و آینه قبول زحمت کرده و متنی را توسط ایشان فرستاده اند که ضمن تشکر از هر دوی این عزیزان، متن را می خوانیم به خصوص که این پست مصادف شده است با روز پنجشنبه که مطابق با سنت، یاد همه ی اسیران خاک را گرامی می داریم و دعا می کنیم که روحشان قرین رحمت ابدی باشد:

آرامستان یا همان قبرستان جزو جدایی ناپذیر هر اجتماع و شهر و دیاری است، هر جا که جمعیتی سکونت داشته باشند در حاشیه ­ای نه چندان دور، محلی برای سکونت ابدی اموات خود فراهم می آورند؛ برای عزیزانی که یک زمان با آنها بوده ­اند و نفس کشیده ­اند و اینک اسیر خاکند.

خوب که نگاه کنیم قبرستان قسمتی از تاریخ یک جامعه است، جست و جو در آن می تواند گاهی جالب باشد، گشت و گذار درسرزمین مردگان و بعضا فراموش شدگانی که در عین خاموشی و آرامش سراپا فریاد و غوغا است و پندها در خود دارد، تا تو نیز غافل نمانی و بنگری به قبرهایی که بزرگانی را در خود جای داده اند که روزی برای خود کسی بودند و اینک در دامان خاک بی­صدا آرمیده­ اند.

قبرستان این مکان خاموش، این تنهایی پر هیاهو، این سرزمین کوچک اما وسیع، این سرزمین صاف اما ناهموار با پستی و بلندی ­های عجیب ...

این جا همه مرده ­اند و از کسی دم برنمی ­آید؛ باید باور کنی که تو هم روزی به این­ ها ملحق می ­شوی و تعجب برت می ­دارد که ای دل غافل این جا آخر دنیاست هر کسی که باشی و هر کجا که باشی یک چنین جایی سرانجام توست و این خط پایان سفر است.

اینجا همه نوع افراد وجود دارند از خردسالی که در بدو تولد مرده است، تا کهن سالی که چند نسل بعد خود را هم دیده است، از جوان ناکام زیباروی نوشکفته، تا پیر زنی که چین ­های صورتش هر کدام حاصل یک عمر تجربه هستند. همه نوع افراد را این سرزمین نه چندان وسیع در خود دارد.

در لابلای چینش ناموزون قبرها تنوعی عجیب دیده می ­شود، از عالم دینی و قاری قرآن تا خیاط و نقاش و نقال و بقال و راننده و کسبه و....پیر و جوان و زن و مرد همه رو به یک مکان واحد در خواب ابدی هستند، بعضی ­ها را می­ شناسی و بعضی ها در زیر تلی از خاک فراموش شده­ اند، سرنوشتشان را در ذهنت ورق می ­زنی؛ یکی صبح می ­رفت و شب بر می ­گشت، یکی شب می ­رفت و صبح برمی ­گشت، یکی می ­افتد و می ­میرد، یکی بلند می ­شود و می ­میرد، یکی زجر می­ کشد و یکی را با زجر می­ کشند؛ یکی تصادف را بهانه می ­کند و یکی مریضی را، یکی در حال کار می ­میرد و یکی در خواب.

خلاصه بساط جور است اینجا برای خودش شهری است با آدم­ های متنوع.

اگر به سنگ قبرها هم نظری بیفکنی تو را به عالم خیال می ­برد، بعضی ها را خوب می­ شناسی و بعضی­ ها نشانی از خود ندارند، بعضی­ ها آراسته ­اند و بعضی­ ها ساده.

خواندن سنگ نوشته ­ها هم برای خود حکایتی دارد، مضمون اکثر آنها مشابه است و گویای غمی عمیق و حسرتی بزرگ. کلماتی نظیر مهربان، دلسوز، فداکار، بزرگوار و...در وصف همه به چشم می خورد و تو تعجب می­ کنی که چرا همه بعد مرگ این چنین عزیز شده­ اند و این همه آراسته ­اند، راستی آیا در قید حیات هم چنین بودند؟

خودت را جای یکی از آنها می ­گذاری که اگر ما هم بمیریم روی سنگ قبرمان چه می نویسند؟

به این فکر می کنی که ما هم روزی نه چندان دور نه چندان دیر، به چنین مکانی می ­آییم ولی هم چنان غافلیم. برایت جالب است که هر بار که به این مکان­ها سر می ­زنی از قبل بیشتر گسترش یافته­ اند و این یعنی راه ادامه دارد و مرگ هم چنان می ­تازد و خوشا به حال کسانی که زیبا زندگی می کنند و زیبا می میرند و این شعر شفیعی کدکنی که چه زیبا گفته است:

در میان گونه گون مرگ ها

تلخ تر مرگی است مرگ برگ ها

زآنکه در هنگامه ی اوج و هبوط

تلخی مرگ است با شرم سقوط

وز دگر سو خوش ترین مرگ جهان

زانچه بینی آشکارا و نهان

رو به بالا و زپستی ها رها

خوشترین مرگی است مرگ شعله ها