همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

زندگی به شرط انصاف ...

 

این روزها هر کسی به چیزی فکر می کند ، به برداشتی که از حرفها و رفتارها دارد !! هر رفتار و حرفی می تواند پیامی باشد ، نشانه ای باشد ؛ گاه پیامی به عقبگرد کردن و گاه اشاره ای به تند رفتن ... برخلاف تصور ظاهربینانه ، در اجتماع کوچک خانه و یا بزرگ جامعه ، این اشارات فکری و پیام های رفتاری هستند که سیر کلی زندگی شخص یا ملت را تعیین می کنند و دستورات و فریادها و زورگویی ها تاثیرات خُرد داشته و زود فراموش شده و یا بی اثر می شوند ...

 

یکی از پیام های خاص که در روز عاشورا پررنگ تر شده بود ، قضیه نداشتن یا داشتن انصاف بود ؛ انسان می تواند دین نداشته باشد، خانواده نداشته باشد ، سواد نداشته باشد ، سطح و تعریف اجتماعی نداشته باشد ، ولی در حداقلترین سطح از انسان بودن ، رفتار انسانی از او انتظار می رود و انصاف از صفاتی است که در یک انسان در حداقلترین سطح نیز می تواند وجود داشته باشد و شاید ریشه در  غریزه داشته باشد و چه بسا نمود آن در رفتارهای انواعی از حیوانات کوچک و بزرگ تائیدی بر این ادعا باشد که انصاف می تواند خارج از فضای عقلانی هم وجود داشته باشد  ... وقتی بحبوحه جنگ بالا می گیرد و شرارت و قساوت نمود پیدا می کند ، امام شهید (,ع) در خطابی به لشکریان مخاصم و مقابل خود می گوید : " اگر دین ندارید ، آزاده باشید " ...

 

بعضی اوقات انسان بواسطه اشتباه و انحراف و یا صورت نهادینه ی شده ی آنها در صفات رذیله ای مانند شرارت ، شقاوت و ... دست به رفتاری می زند که نه تنها عرف دینی ، بلکه عرف و سطح اجتماعی که در آن رشد کرده است را هم زیر سوال می برد و در اینجا به او نه بعنوان یک فرد معتقد به اصول ، نه بعنوان یک نژاد معتقد به برخی سنن و آئین بومی ، نه بعنوان یک شخصیت کاری و پست سازماندهی شده بلکه بعنوان یک انسان صِرف خطاب می شود که رفتارت مغایر با پائین ترین سطح انتظاری است که می شد داشت و از او خواسته می شود تا رفتارش را متناسب با حداقلترین سطح تعریف شده ای که می توان از انسان دو پا و متکلم  فرض کرد ، بگیرد !!


این رفتارها برای زمان خاصی نیست و برای نژاد خاصی نیست ، بواسطه ی اینکه برخی جوامع به نسبت پیشرفتی که در سطوح مختلف انسانی و اجتماعی داشته اند ، بخاطر برخی اشتباهات و لغزیدن چند پله ، رفتارشان زننده دیده می شود ولی زود به حداقل خودشان نمی رسند در حالیکه برخی اوقات بدلیل اینکه پله ی پیشرفتی در کسی یا جامعه ای دیده نمی شود ، بواسطه ی اشتباه طرف کله اش زیر پایش قرار می گیرد ... از طرفی برخی جبهه گیری های غلط فکری و رفتاری باعث می شود تا در یک جامعه نسبتا جاافتاده هم افرادی باشند که به اصرار بخواهند از آن مرز رد بشوند که نمونه های تاریخی و معاصر زیادی دارد ؛ اصلاح نژادی و نسل کشی های جنگ جهانی دوم بین دولت های صاحب افکار پیشرفته ، جنگ صربستان و نسل کشی در دل اروپای متمدن ، نسل کشی ها در دل آفریقا و خشونت های بی سابقه در دل کشورهای اسلامی از طرف جبهه های غلط فکری که حتی در صورت ابزار دست بیگانه ها بودن نیز توجیهی برای رفتارشان نیست ، نشان دهنده این واقعیت است که برخی ها با سرعت سرسام آوری دارند بطرف انحطاط از موازین انسانی می روند و باید یکی به آنها بگوید که افکارت را نگهدار !! سرعتت را کم کن !! اگر دین نداری ، اگر پیرو سنت قومی و آئینی نیستی ، حداقل آنقدر آزاده باش که بتوانی حدود انسانی ات را گم نکنی ، چون درغیر این صورت رفتارت تو را از جرگه ی انسانی خارج می کند و بدون شک دیوی سرکش در درون تو بر تو حاکم شده است که آن آزادی اختیار را از تو گرفته است ...

 

یکی از جذابیت های دینداری درست ، دینداری همراه با معرفت خوب و دینداری توام با فهم ؛ متوازن ساختن و متناسب ساختن انواعی از صفت های خوب انسانی و اجتماعی در یک رفتار کلی است بنوعی که بتواند شخصیت دینی را بر شخصیت انسانی بچرباند ... یعنی اوصاف دینی فرد بالاتر از اوصاف انسانی قرار بگیرد !! هوش دینی برتر از هوش انسانی و هوش غریزی باشد !! آزادی که در پائین ترین سطح از سطوح انسانی تعریفش شروع می شود تا عالی ترین سطح اجتماعی و شخصیتی انسان و آن گاه که بتواند توام با ایمان بشود ، به متعالی ترین سطح خود می رسد ... و انصاف از کوچکترین اندازه ی خود که در غریزه تعریف می شد می آید بالا و همسطح با این ایمان و آزادی ، می رود در بالاترین جایگاه قرار می گیرد و همپایه ی عدالتی می شود که صفتی ست شایسته ی خدا !!

 

بازپسین پرده

آقای علی امین زاده دومین نوشته شون رو برامون ارسال کردند و ما خوشحالیم از اینکه یک دوست خیلی خوب به دوستانمون اضافه شده. ضمن تشکر از آقای امین زاده، از شما دوستان عزیز هم دعوت می کنیم مطالب تون رو برای ما بفرستید تا به نوبت ازشون استفاده کنیم .

سریعاً خودش را روی زمین انداخت. زمین اطرافش شخم می خورد. آرزوی محالش، این بود که قدری کوچکتر می بود تا می توانست از خط گلوله های 23 میلیمتری و ترکشهای موشکهای S-8 آسانتر فرار کند. در تضادی گیج کننده با آخر الزمانی از خشونت و مرگ که روی زمین برپا کرده بود، میل-24 عراقی با صدایی آرام از روی سر آنها می گذشت. نام مستعار این هلی کوپتر روسی را قبلاً شنیده بود: ارابه ی شیطان. اینک سردرگم بود مجاهدین افغانی ابداع کننده ی این اسم را تحسین کند یا نفرین.فقط می دانست هنوز زنده است! میل-24 هلی کوپتر تر و فرزی نیست اما به تمام معنا یک تانک پرنده است! اگر از اولین موج حمله ی ارابه ی شیطان جان به در ببری شانس این را داری که در جایی پناه بگیری تا شاید شکار موج دوم حملاتش نشوی! به سمت بیسیمچی خیز برداشت. بدون آنکه نیاز باشد از اختیارات فرماندهی اش برای توجیه او استفاده کند بیسمچی کارش را داشت انجام می داد: گزارش وضعیت و درخواست پشتیبانی. اما فریادهایش با هیس و هیس پارازیتهای بیسیم به سخره گرفته می شد. نفرات، کار درست را انجام می دادند: پناه گرفتن در هر چاله ای که گیر می آورند و آماده شدن برای مقابله با موج دوم به هر قیمت ممکن. به هر حال او فرمانده ی گروهان بود و سمتش حکم می کرد نفراتش را با فریاد تهییج کند تا سریعتر آماده شوند. آر پی جی زن ارمنی گروهانش را می دید که موشک را آماده می کرد تا بتواند جواب میل-24 را بدهد.
بین چشم چرخاندنهایش، امدادگر، یا هر آنچه از او باقی مانده بود را دید. نفرات، به تاراج باندها و مواد ضد عفونی او می پرداختند موشکهای S-8 از امدادگر گروهان تنها همین را باقی گذاشته بودند و جسمش را به زمین بخیه زده بودند تا روحش سریعتر بتواند عروج کند.
دور زدن میل-24 در انتهای خاکریز تمام شده بود. اینک پرده ی دوم نمایش شروع می شد. جلاد برای سلاخی قربانیانش هیچ عجله ای ندارد. خوب می داند گلوله های کالیبرپایین نفرات این گروهان ایرانی هیچ اثری روی زره تیتانیومی اش نخواهد داشت.
آرپی جی زن ارمنی گروهان از لابلای تل کیسه های مچاله شده ی آنچه زمانی جان پناه بود بیرون جست. آر پی جی را از قبل مسلح کرده بود. نشانه گیریش ردخور نداشت. به خاطر موهای روشنش به او «بچه آمریکایی» می گفتند. فقط 4-5 ثانیه زمان می خواست. شروع به شمردن کرد.
یک
رگبار توپ سه لول 23 میلیمتری ارابه ی شیطان با همراهی نفیر S-8 هایش شروع شد. چرا این مخلوق شیطانی مهمات کم نمی آورد؟!
بچه آمریکایی سرش را روی درجه ی آر پی جی کج کرد.
دو
به یکباره یادش آمد الان او درست در مسیر خروج آتش موشک آر پی جی قرار دارد!
سه
آنچه از قدرت در پاهایش بود جمع کرد و خودش را چند متر آنطرف تر پرتاب کرد.
چهار
ثانیه ای تا چکاندن ماشه. ثانیه ای بین حیات و ممات. آیا خلبان عراقی زودتر ماشه را می چکاند یا بچه آمریکایی؟

توپ سه لوله ی ارابه ی شیطان چرخید. کسری از ثانیه زودتر، رگبار گلوله های 23 میلیمتری، بچه آمریکایی را به کیسه های شنی مصلوب کرد. آر پی جی مسلح از دستش افتاد و چند باره خاکریز به همراه سربازانش شخم زده شد.

میل-24به سمت چپ چرخید و از انتهای خاکریز به سمت خط عراقی ها برگشت. پشت کردنش به خاکریز جویده شده، بازیکن حرفه ای را می مانست که بعد از زدن پنالتی به حریف ضعیفش، با نخوت به او پشت کند و به سمت زمین خودش برگردد.

می دانست هنوز نمایش ادامه دارد. حسی نسبت به یادگاریهای تازه و داغ ترکشهای روی بدنش نداشت. خودش را تا لبه ی خاکریز کشاند و پرده ی سوم نمایش را دید!

یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت. هیکل پت و پهن و تقریباً بدون برجک این تانکها را هیچ کس اشتباه نمی گیرد: تی-72 های گارد ریاست جمهوری. تانکهایی که گفته می شد اگر روسها آن را نمی ساختند، شیطان آن را می ساخت. آنها برای یک واحد پیاده نظام که به جز آر پی جی-7 سلاح ضد زره دیگری ندارد هراسناکند و آنچه این هراس را کابوس می کرد، از دست رفتن آخرین آر پی جی زن گروهان بود.

خودش را پشت خاکریز پایین کشید. گروهانش را بهترین می دانست چون بدون گفتار او، همه به صورت خودکار کارشان را انجام می دادند. سفیدی گرد و خاک عجین شده با موهای سر جوانی 30 ساله، او را 60 ساله نموده بود. جوانی که آر پی جی را داشت بر می داشت تا شانسش را برای تمرین شکار تانک امتحان کند.
از ذهنش گذشت به او بگوید: پیرمرد! این کار تو نیست! از این فکر خنده اش گرفت. به سر خاکریز خزید تا این تمرین را ببیند. این آر پی جی زن تازه کار با سریعترین سرعت ممکن موشکها را مسلح می کرد و روانه ی نزدیکترین تی-72 می کرد. نشانه گیری اش برای یک تازه کار خوب بود! اما هر چه می زد کمانه می کرد یا فقط تی-72 را قلقلک می داد. پوزخندی زد و به خودش گفت: پیرمرد! با عقرب جرار طرفی! تی-72 مرگ نداره!
دستش لرزید یا عمداً اینگونه نشانه گیری کرد؟ شنی تی-72 تکه شد و عین یک نوار متر خیاطی روی زمین باز شد. تانک، به سمت راست چرخید، کج شد و سریعاً متوقف شد. لابلای غریو شادی نفراتش، از ذهنش گذشت: هفت منهای یک مساوی با شش! تاکنون اینقدر از ریاضیات لذت نبرده بود.
آر پی جی زن مبتدی، باز ایستاد تا خوش شانسی تازه کاری اش را به رخ تی-72 ها بکشد. تی-72 زخمی، هنوز نمرده بود. دوشکای بالای برجکش، آر پی جی زن تازه کار و ایستاده را سلاخی کرد. فشار دستانش روی ماشه، ناخودآگاه موشک را شلیک کرده بود و موشک در 100 متری خاکریز خاک و سنگ و ترکش را به هوا بلند کرده بود.
باز به پشت خاکریز خزید. پرده ی چهارم نمایش، بازی توپهای 125 میلیمتری تی-72 ها با خاکریز بود. تیر مستقیم به قصد متلاشی کردن خاکریز و آنچه از رزمنده ها پشت آن باقی مانده است.
هر آنچه از گلوله باقی مانده بود بر روی تانکها می بارید. نومیدانه و بی نتیجه. سی، چهل متری دورتر، گلوله های تی-72 ها بدنه ی خاکریز را ترکاندند. سرش را برگرداند تا ببیند چه اتفاق افتاده و زمان برایش متوقف شد: تکه تکه های جعبه های مهمات، گونی، اسلحه، پوکه به همراه پاره پاره های دست و پا و اعضای بدن در هوا می رقصیدند: خاکریز کاملاً شکاف برداشته بود و به دو قسمت تقسیم شده بود.
مطمئناً از اینجا می آمدند!
از موج انفجار در گوشهایش سوتی زجر آور پیچیده بود. هر آنچه از قدرت در وجودش مانده بود در حنجره هایش، خطاب به نفراتش تجلی می کرد. می دانست اینک، استعداد نفرات او گروهان نیست و به نفر تبدیل شده است. با همین نفرات باید این نمایش را تمام می کرد.
شنوایی اش که رفته رفته داشت بر می گشت اینک با صدای موتور تی-72 پر شده بود. چند نارنجک را با بند پوتینی که نمی داند متعلق به چه کسی بود به هم بسته بود. چشمانش را بست! چه چیزی را فراموش کرده بود؟ چه بود؟ چه بود؟ چه بود؟
آه! دستش را در یقه اش برد. پلاکش را از سر بیرون آورد و کنار پلاک بچه آمریکایی قرار داد. به این صورت احتمال بیشتری داشت که این پلاک پیدا شود.
صدای موتور تی-72، نجوای موت بود، موسیقی متن پایان نمایش. آتشباری تانکها متوقف شده بود چون دیگر تیری به سمتشان شلیک نمی شد.
تنه ی سنگین و یغور تی-72 شکاف خاکریز را بیشتر باز کرد. تانک، با تکبری نکبت بار، به داخل خاکریز می خزید.
چند نفر باقی مانده بودند؟ مهم نبود!
چند نارنجک داشتند؟ مهم نبود!
نگاهش به بچه آمریکایی مصلوب افتاد. از دلش گذشت: اگه تو مصلوب شدن رو یاد گرفتی، من بی سر شدن و عاشورایی شدن رو یاد گرفتم.
اولین تی-72 از شکاف گذشته بود. خیز برداشت. انگشتری از حلقه ی نارنجکها در انگشتانش، وصالش را اعلام می کردند. با این انگشتری ها او آخرین پرده ی نمایش را رمانتیک کرد: تن و تانک.

برداشت های نوین و دیگر هیچ

گروه فرقان را قطعا همه اونایی که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند می شناسند و نه اینکه نام این گروه و امثال گودرزی و مهدی هاشمی با نام مبارک معلم شهید ، مرتضی مطهری گره خورده است حداقل هرساله به بهانه سالروز شهادت این بزرگمرد غبار از روی تندوری های آنها برداشته می شود و پرده از روی ازخیانت هایی که با مارک اسلام انجام شده است کنار می رود .

مطالعه در مورد تفکرات و عملکرد سخیف گروه فرقان را به خود دوستان می سپارم اما آنچه امروز قصد نوشتن در مورد آن دارم مبحثی است که بی ربط با گروه فرقان نیست و به نوعی زنگ خطری است برای کسانی که دستی بر آتش دارند و می توانند جلوی بسیاری از مخاطرات اجتماعی و سیاسی آینده کشور را بگیرد .

برای روشن شدن موضوع یکی از استدلالات بسیار قشنگ و شسته و رفته این تفکر جدید را برایتان موشکافی می کنم تا بیشتر متوجه عمق فاجعه  پیش رو باشید .


لطفا با حوصله بخوانید:


شب عاشورا وقتی امام حسین (ع) چراغ ها را خاموش کردند بعد از اجازه امام برای رفتن ،جماعت حاضر به 2 گروه تقسیم شدند ؛

1- گروهی که حرف امام را گوش دادند و صحنه کربلا را ترک کردند

2- گروهی که به حرف امام گوش ندادند و همراه امام ماندند

گروهی که رفتند اگر به حرف امام توجه نمی کردند و می ماندند مطمئنا سرنوشت کربلا طور دیگری رقم می خورد و ای بسا کربلا یک نقطه طلایی بود در تاریخ اسلام و فتح الفتوحی می بود و به جای اینکه در این روز ما به ماتم و عزای امام شهیدمان می نشستیم قطعا جشن پیروزی اسلام را در تاریخ درج می کردیم !!! برای همین است که گروهی که حرف امام را گوش دادند بعدها پشیمان شدند و برای جبران این خسران بزرگ خیلی زحمت کشیدند اما زحمت شان به جایی نرسید . کار را باید به هنگام انجام داد .

بنابراین می شود به حرف امام گوش نداد و رستگار شد و گاهی باید به حرف امام گوش نداد !!

به نظر حقیر ما در حال حاضر شاهد ظهوریک گروه فکری هستیم که  بنده نام آنها را "نئوفرقان" می گذارم .

اگر در گروه فرقان احکام بسیار شدید صادر می کردند و با خشونت تمام با همه رفتار می کردند امروز شیوه کار کمی متفاوت اما نتایج کاملا شبیه هم هستند .

گروهی که با استدلالات قشنگ و شسته و رفته دینی اهدافی دیگر را دنبال می کنند و بدون شک در روزهاو ماه ها ی آینده چالش های بزرگی را برای کشور ایجاد خواهند کرد ؛ به عبارتی در آستانه انتخابات مجلسین شورای اسلامی و خبرگان این تفکرات کم کم بروز می کند و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری به اوج خود خواهد رسید و در صورت برنده شدن کاندیدای این گروه باید منتظر ظهور آن روی دیگر تفکرات این گروه باشیم که امیدواریم  ماجرابه آن مراحل نرسد .

ردپای این گروه را می توان در تجمعات مقابل مجلس ، در ماجرای برجام ، در ماجرای جسارت  چند شب پیش به رئیس قوه مقننه در محضر رهبر انقلاب اشاره کرد .

معمولا توهین به کسی در محضر بزرگی ، بی احترامی به بزرگ حاضر در آن جمع تعبیر می شود و ماجرا وقتی معنای دیگری پیدا می کند که فردی که به او توهین می شود در کنار آن بزرگ نشسته باشد و جایگاه نشستن افراد در آن جای بخصوص معانی خاص داشته باشد !!!

همان گروهی که  چند سال پیش در مسجد اعظم قم لنگه کفش و مهر به سمت رئیس مجلس پرتاب کردند و بزرگانشان گزارش برجام را وارونه برای مردم نشان دادند .

نگویید سیاسی می نویسد اینها را اینجا می نویسم تا سندی باشد برای روزی که کشور به جای استفاده از فرصت جهانی ایجاد شده برای توسعه  و پیشرفت و آبادانی ، کل انرژی و توان خود را صرف مهار اینها  خواهد کرد .