همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

به نام آنکه دل بخشید و جانم

سلام  

حس بعضی از چیزها قبل از خودشون سراغ آدم میاد وخیلی بیشتر از خود اون موضوع با آدم می مونه ،شاید به همین خاطر هست که لذت و رنج اون حسه از خود موضوع شیرین تر و تلخ تر هست . 

مثلا احساس بدبختی کردن از خود بدبختی ملال آور تره ، اینکه آدم تو هر موقعیتی که هست فکر کنه که باید بهتر از این می بود و اون موقعیت رو برای خودش موقعیتی توام با بدبختی بدونه ! 

احساس خوب داشتن هم یه همچین حسی هست مثل احساس شعفی که تو جمع های دوستانه به آدم دست میده سر چیزهای خیلی جزئی و معمولی آدم کلی می خنده و بلافاصله بعد از خروج از اون جمع وقتی ماجراهایی که باعث شدن تو اون موقعیت کلی بخندیم برای نفر سومی که اونجا نبوده تعریف می کنیم اصلا عین خیالش هم نمیشه و با یه حالت عاقل اندر سفیه به آدم نیگا می کنه و با زبان بی زبانی یا رک و پوست کنده به آدم میگه : ولی به نظر من اصلا خنده دار نبود !!!
احساسات و عواطفی که بین دوستان مجازی بخصوص در فضایی که عقلانیت و عاطفه باهم در می آمیزه یه همچین حسی هست که واقعا برای اونایی که تو همچین جمعی نیستن غیر قابل توصیفه و (خیلی ببخشید)برای همینه که فکر می کنن احمقانه است که آدمایی با این سن و سال در مورد همدیگه با چه انرژی و اعتماد و علقه ای حرف می زنن. 

 

اینارو عرض کردم تا به اینجا برسم که تشکیل این گروه هرچی هم نداشته باشه  خودش برای تقویت فضای همدلی و گرفتن انرژی مثبت که الان دیگه به وجودش ایمان پیدا کردم خیلی می تونه کمک کنه . 

شاید مهم نیست که چی بنویسیم  مهم اینه که بنویسیم چون ثابت شده که حتی اگه مطالب کپی هم باشه برای انتخابش بر اساس ذائقه/ ضائقه / زائقه / ظائقه  با هر (ز) که باشه وقت صرف شده . 

 

من نمیدونم که کی و چگونه می تونم برای این وبلاگ بنویسم ولی مطمئنا سعی خواهم کرد بنویسم و بیشتر تو ذهنم هست در حال و هوایی خارج از وبلاگ خودم باشه که باعث رنجش دوستانم نشه . 

  

به نام آنکه دل بخشید و جانم  

هموکه نور زد بر آشیانم  

خداوند سیاهی و سپیدی  

خداوند امید نا امیدی  

خداوندی که نشناسم مقامش  

ولیکن ورد لب کردم دو نامش  

یکی رحمان که رحمش بیکران است  

امید سائلان و بی کسان است