همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

دمی در دیار خاموشان

روزهای دهم، بیستم و سی ام هر ماه مقاله ای مهمان داریم از سوی همراهان و دوستان وبلاگی تحت نام "همساده ها مهمون داریم" در این نوبت بنا به درخواست مریم خانم از وبلاگ راز نهان، آقای سابق خسروی نویسنده ی وبلاگ خوب آب و آفتاب و آینه قبول زحمت کرده و متنی را توسط ایشان فرستاده اند که ضمن تشکر از هر دوی این عزیزان، متن را می خوانیم به خصوص که این پست مصادف شده است با روز پنجشنبه که مطابق با سنت، یاد همه ی اسیران خاک را گرامی می داریم و دعا می کنیم که روحشان قرین رحمت ابدی باشد:

آرامستان یا همان قبرستان جزو جدایی ناپذیر هر اجتماع و شهر و دیاری است، هر جا که جمعیتی سکونت داشته باشند در حاشیه ­ای نه چندان دور، محلی برای سکونت ابدی اموات خود فراهم می آورند؛ برای عزیزانی که یک زمان با آنها بوده ­اند و نفس کشیده ­اند و اینک اسیر خاکند.

خوب که نگاه کنیم قبرستان قسمتی از تاریخ یک جامعه است، جست و جو در آن می تواند گاهی جالب باشد، گشت و گذار درسرزمین مردگان و بعضا فراموش شدگانی که در عین خاموشی و آرامش سراپا فریاد و غوغا است و پندها در خود دارد، تا تو نیز غافل نمانی و بنگری به قبرهایی که بزرگانی را در خود جای داده اند که روزی برای خود کسی بودند و اینک در دامان خاک بی­صدا آرمیده­ اند.

قبرستان این مکان خاموش، این تنهایی پر هیاهو، این سرزمین کوچک اما وسیع، این سرزمین صاف اما ناهموار با پستی و بلندی ­های عجیب ...

این جا همه مرده ­اند و از کسی دم برنمی ­آید؛ باید باور کنی که تو هم روزی به این­ ها ملحق می ­شوی و تعجب برت می ­دارد که ای دل غافل این جا آخر دنیاست هر کسی که باشی و هر کجا که باشی یک چنین جایی سرانجام توست و این خط پایان سفر است.

اینجا همه نوع افراد وجود دارند از خردسالی که در بدو تولد مرده است، تا کهن سالی که چند نسل بعد خود را هم دیده است، از جوان ناکام زیباروی نوشکفته، تا پیر زنی که چین ­های صورتش هر کدام حاصل یک عمر تجربه هستند. همه نوع افراد را این سرزمین نه چندان وسیع در خود دارد.

در لابلای چینش ناموزون قبرها تنوعی عجیب دیده می ­شود، از عالم دینی و قاری قرآن تا خیاط و نقاش و نقال و بقال و راننده و کسبه و....پیر و جوان و زن و مرد همه رو به یک مکان واحد در خواب ابدی هستند، بعضی ­ها را می­ شناسی و بعضی ها در زیر تلی از خاک فراموش شده­ اند، سرنوشتشان را در ذهنت ورق می ­زنی؛ یکی صبح می ­رفت و شب بر می ­گشت، یکی شب می ­رفت و صبح برمی ­گشت، یکی می ­افتد و می ­میرد، یکی بلند می ­شود و می ­میرد، یکی زجر می­ کشد و یکی را با زجر می­ کشند؛ یکی تصادف را بهانه می ­کند و یکی مریضی را، یکی در حال کار می ­میرد و یکی در خواب.

خلاصه بساط جور است اینجا برای خودش شهری است با آدم­ های متنوع.

اگر به سنگ قبرها هم نظری بیفکنی تو را به عالم خیال می ­برد، بعضی ها را خوب می­ شناسی و بعضی­ ها نشانی از خود ندارند، بعضی­ ها آراسته ­اند و بعضی­ ها ساده.

خواندن سنگ نوشته ­ها هم برای خود حکایتی دارد، مضمون اکثر آنها مشابه است و گویای غمی عمیق و حسرتی بزرگ. کلماتی نظیر مهربان، دلسوز، فداکار، بزرگوار و...در وصف همه به چشم می خورد و تو تعجب می­ کنی که چرا همه بعد مرگ این چنین عزیز شده­ اند و این همه آراسته ­اند، راستی آیا در قید حیات هم چنین بودند؟

خودت را جای یکی از آنها می ­گذاری که اگر ما هم بمیریم روی سنگ قبرمان چه می نویسند؟

به این فکر می کنی که ما هم روزی نه چندان دور نه چندان دیر، به چنین مکانی می ­آییم ولی هم چنان غافلیم. برایت جالب است که هر بار که به این مکان­ها سر می ­زنی از قبل بیشتر گسترش یافته­ اند و این یعنی راه ادامه دارد و مرگ هم چنان می ­تازد و خوشا به حال کسانی که زیبا زندگی می کنند و زیبا می میرند و این شعر شفیعی کدکنی که چه زیبا گفته است:

در میان گونه گون مرگ ها

تلخ تر مرگی است مرگ برگ ها

زآنکه در هنگامه ی اوج و هبوط

تلخی مرگ است با شرم سقوط

وز دگر سو خوش ترین مرگ جهان

زانچه بینی آشکارا و نهان

رو به بالا و زپستی ها رها

خوشترین مرگی است مرگ شعله ها

برنامه های تعطیلات عید

چون آقای امیری اعلام کرده اند که روزهای عید را مسافرت می روند و دسترسی به نت نخواهند داشت، در این نوبت از نوشته های ارسالی دوستان استفاده می کنیم. نوشته ای که می خوانید را مریم خانم از وبلاگ ماری جوانا فرستاده اند که تصادفا با نگاهی طنز به موضوع مسافرت پرداخته اند و مرتبط با حال و هوای تعطیلات عید نوروز است. ضمن تشکر از ایشان مطلب "برنامه های تعطیلات عید" را با هم می خوانیم.

خب بهرحال عید است و چند روز تعطیلی برای استراحت و بودن در کنار خانواده. حالا این فرصت را غنیمت میشمارم تا یک سری راهکار برای گذراندن تعطیلات را با هم به اشتراک بگذاریم.

اگر شما جزو آن دسته از آدم هایی هستید که از چند وقت قبل در یک تور سفرهای خارجی گران قیمت ثبت نام کرده اید و هفته هاست قلاب ماهیگیری و شلوارک گل گلی تان را توی چمدان چپانده اید، باید بهتان بگویم که شما یک مرفه بی درد بیش نیستید و هشدار هم می دهم که همین الان از جلوی چشمان من کنار بروید و برای نجات زندگی خودتان هم که شده این طرف ها آفتابی نشوید! چرا که من به شخصه اصلا چشم دیدن هرگونه مرفه بی درد را ندارم و روی سخنم با عموم مردم است! اعتراض هم وارد نیست.

مسافرت با چمدان

خب...حالا که مرفهان بی درد را از ادامه این مبحث زدودیم، به شما عموم مردم عزیز سلام عرض میکنم و باید متذکر شم که اصلا این جور تورهای بی دردسر خوش هم نمی گذرد! مهم این است که برای تدارک یک سفر در همچنین تعطیلاتی از 12 سال قبل پول جمع کرده و حتی مقداری پول را از گوشه پتو و موکت کشف کرده باشیم !

اگر شما جزو آن دسته افرادی هستید که یکهو به فکرتان رسیده تعطیلات را بروید شمال، باید به شما خاطر نشان کنم که از 70 میلیون ایرانی، 60 میلیون نفرشان همزمان با شما، این فکر به ذهنشان خطور کرده است و آن ده میلیونی هم که به سفر شمال فکر نکرده اند زیر 1 سال سن دارند و هنوز عَدَ بَدَ میکنند و به مرحله فکر کردن نرسیده اند! خب حالا اگر در خوش بینانه ترین حالت فقط یک میلیون نفر بتوانند به فکرشان جامه عمل بپوشانند، نتیجه اش می شود این که شما کل 13 روز عید را در جاده چالوس و ترافیک سنگین به سر خواهید برد و به ازای هر درخت در جنگلهای شمال، سه عدد آدم می بینید که دور شاخه هایش پیچیده اند و از خودشان عکس میگیرند!

البته که ایران عزیز ما سراسرش دیدنی و جذاب است و شما هزاران انتخاب خوب برای مسافرت خواهید داشت، ولی حواستان باشد که در طول مسافرت از خوردن و مخصوصا آشامیدن زیاد بپرهیزید، چرا که آنوقت مجبورید از 13 روز تعطیلات 10 روزش را به دنبال توالت عمومی بگردید و 3 روز باقیمانده را هم در صف طولانی آن سپری کنید  

اگر هم برنامه تان این است که این روزها را در کنار خانواده باشید و چند روزی را به دید و بازدید عید بروید، باید بگویم که این راه هم برای آرامش یافتن بسیار خوب است. در این حالت شما می توانید یک عالمه حرف و داستان برای دور همی هایتان از پیش آماده کنید و اگر شانس بیاورید می توانید در منزل پسرعمویتان برای پسر خردسالش نقش اسب را بازی کنید و در حالیکه "پیتیکو پیتیکو" می کنید، سال خود را تحویل کنید !

در ادامه هم برای روزهایی که در منزل هستید، من به شما خرید چند کیلو تخمه را پیشنهاد میدهم تا بنشینید دور هم و با اشتیاق زیادی فیلم "خشم اژدها" را برای صدمین بار از تلویزیون تماشا کنید و حتی شانس شرکت کردن در مسابقه پیامکی آن را هم داشته باشید. شاید شما آن برنده خوش شانس باشید تا با پولش برای سال بعد برنامه یک تور مسافرتی خارج از کشور بگذارید و قلاب ماهیگیری و شلوارک گل گلی بخرید و توی چمدان بچپانید !

مشاغل فراموش شده

آقای فاطمی به علت گرفتاری شغلی، اعلام کرده اند، نمی توانند امروز و در نوبت  خود بنویسند. بهمین جهت از مقالات رسیده استفاده می کنیم تا مخاطبان، با تعطیلی همساده ها مواجه نشوند. متنی که ملاحظه می فرمایید را مریم خانم از وبلاگ راز نهان فرستاده اند:

رویگری: تو گذر اول بازار، دو تا مغازه بود که ظروف مسی رو سفید می کردند. مادرم خدا بیامرز نزدیک عید، ظروف مسی قرمز شده رو می داد به رویگر یا سفیدگر و یکی دو روز بعد ظرفهای سفید شده رو تحویل می گرفت! عیدِ ما با ظروف مسی سفید شده، زیباتر می شد، انگار ظرفها هم مثل خودمون، نونوار شده بودند.
مسگری: یک عالمه مغازه ی مسگری تو گذر دوم بازار بود، صدای برخورد چکش ها روی ظروف مسی آزاردهنده بود: تَق تَق تَ تَق تَق! حتما این سر و صدای گوشخراش، مسگرها رو هم اذیت می کرد!

ندافی پنبه زنی

نَدّافی: می دونید به کی می گن نداف؟ نداف یعنی پنبه زن. شاید شما هم پنبه زن ها رو با اون کمون های حلاجی شون دیده باشید. یادتونه کمونهاشون چه صدای قشنگی می داد؟ کار و کاسبی پنبه زنها نزدیک عید  سکه بود، متکاهایی که تا قبل از این حسابی تخت شده بودند، بعد از اینکه پنبه شون زده می شد، دوباره استوانه ای می شدند و رویه ی ساتن شون تنگ یا اندازه می شد! تشک ها هم دیگه قلمبه سلمبه نبودند.

آب حوضی: آب حوضیه! آب حوضی! تقریبا همه ی حیاطها، حوضهای بزرگ داشتند، صاحبخونه ها وقتی این صدای آشنا رو می شنیدند، آب حوضی رو صدا می کردند تا آب حوض لجن گرفته و سبز رو، سطل سطل بیرون بریزه و حوض رو حسابی تمیز و پر از آب بکنه.
چَلنگری: چلنگری یعنی آهنگری سبک...چلنگرها وسایلی مثل نعل، میخ‌طویله، میخ سرکج، نیم‌ذرع بزازی، انبر و سیخ و سه‌پایه‌ی آهنی، منقل آهنی، درفش، جوالدوز و امثال این‌ها رو می‌ساختند.
آلاسکا فروشی: قدیمی ها، آلاسکا فروشها و چرخهاشون رو به خاطر دارند؟ آلاسکایه! آلاسکا! بچه ها با شنیدن صدای آلاسکایی دورش حلقه می زدند و آلاسکاهای رنگ وارنگ و خوشمزه رو ازش می خریدند.
مقنی: مقنی ها چاه می کَندند و چاه های توالت رو خالی می کردند.
چاقو تیز کنی: چاقو تیز کن ها دستگاه چاقو تیزکنی شون رو با یک تسمه به پشت شون می بستند و راه می افتادند تو کوچه و خیابون و چاقوها و قیچی های مردم رو تیز می کردند.
چینی بندزنی
چینیبندزنی: قدیما وقتی ظروف چینی مردم می شکست، می دادند به چینی بندزن تا براشون بند بزنه، اما الان دیگه هیچکس ظرف و ظروفش رو وصله پینه نمی کنه! (اسم چینی بندزن که میاد آدم یاد ترانه ی مصطفی جاویدان می افته: چینی بندزن اومده، چیزای شکسته رو بند می زنم...و صدای اون خانمه که می گفت: چینی بندزن! یک دل شکسته رو بند می زنی؟...)
زغال فروشی:  سوخت کرسی، زغال بود و مردم از اواخر تابستون به فکر خرید زغال بودند تا مبادا تو فصل سرما بی زغال بمونند، زغال فروشها زغال رو گونی گونی می فروختند.  
نمکی: نمکی ها تو کوچه ها داد می زدند: نمکیه! نمکی! دمپایی پاره، رویی شکسته، مس قراضه می خریم! همسایه ها به هم خبر می دادند نمکی آمده و ظرف و طروف پلاستیکی و رویی و مسی مستعمل و به درد نخورشون رو می آوردند و به نمکی می دادند، نمکی وسایل رو وزن می کرد و به جاش بهشون نمک می داد.