همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

همساده ها، مهمون داریم!

بسم الله الرحمن الرحیم دکتر تنهایی بهار 63 بیمارستان مشهد

آقای دکتر حجت اله تنهایی مهمان این دفعه ی همساده ها هستند. دکترای در طب عمومی و از رزمندگان دیروز و جانبازان امروز. که به گفته ی آقای سامع طبع شعر خوبی هم دارند. ضمن عرض تشکر و خوشامدگویی به ایشان، متنی که منت گذاشته و فرستاده اند را به دوستان و همساده ها تقدیم می کنیم:



هجده شبانه روز با پوتین

هجده شبانه روز با پوتین حکایت حضور گردان یا مهدی از تیپ قمر بنی هاشم در منطقه عملیاتی جنوب و خط پدافندی عملیات محرم در آذر و دی ماه سال 1361 با فرماندهی گردان «شهید محمد حسن کاظمینی» است که بچه های این گردان حماسه آفرین درمنطقه رملی (رمل= شن و ماسه) شرهانیه 18 شبانه روز پوتین را به پای خویش در حالتی آماده باش نگاه داشتند. از آنجائی که من هم بعنوان رزمنده ای کوچک از این گردان رزم آفرین در این جبهه حضور داشتم، حکایت حضور را با استفاده از دست نوشته هایی که درآن زمان بصورت روزانه در دفتر کوچکی ثبت کرده بودم، بازنویسی و در معرض خواندن هم سن و سالانی مشابه آن روزگار از نسل جدید می گذارم، امیدوارم درک لحظات حضور در کنار رزمندگان از این زاویه و دیدگاه، روزنه ای برای نمایش گوشه ای از دوران دفاع مقدس بوده باشد

.

بیش از آنچه بخواهم روزانه ها را بنگارم قصد دارم ، از شرایط آنروزها و مقایسه با رفاه و آسایش موجود دهه 1390 به فاصله سی سال سخن بگویم. به همین سبب از اردوگاه آماده سازی و آموزش نظامی قبل از اعزام به جبهه مطالبم را شروع می کنم و امیدوارم که این نگارش ، یادمان نوشتاری خوبی ازاینجانب برای فرزندان خودم و همسالان آنان باشد.


نوجوانی و دبیرستان :

مهر ماه سال 1361، دبیرستان نظام وفای شهرضا که به دبیرستان شهید رهنمایی تغییر نام داده بود، پذیرای دانش آموزان خود بود. این دبیرستان در شهرضا از نظر تعداد دانش آموزان رزمنده و بسیجی نمونه بود. در آبان ماه سال 1361 ، 2 بار مراسم بدرقه دانش آموزان اعزامی به جبهه ها برگزار گردید که تعدادی از آنها در عملیات محرم شهید و مجروح شدند.


حال و هوای کلاس، مدرسه، شهر و کشور، حال و هوای خاص جنگ بود. اخبار جنگ و جبهه ها همیشه در صدر اخبار کشوری و مردمی قرار داشت . گاه گاه با فواصل زمانی اندک، شهر ما شاهد تشییع پیکر پاک یک یا چند شهید جبهه و حنگ بود . مردم در مراسم تشیع و به خاک سپاری و بزرگداشت شهدا با اهتمام خاص شرکت می نمودند. سخنرانی های معنوی و حماسی امام (ره) و مسئولان جو معنوی خاص در کشور ایجاد کرده بود. صدا و سیما تنوع و زرق و برق تصویری امروزی را نداشت، از ویدئو وماهواره هم خبری نبود و در طول هفته معمولاً یک یا دو سریال ایرانی و یک فیلم سینمایی پخش تلویزیونی می شد. خیابانها، پاساژها، مراکز رفاه وتفریحی نه به میزان امروز و نه با شرایط امروز پر زرق و برق و پر رفت و آمد نبود. حال و هوای موسیقی نیز در کشور پس از نوحه های حماسی جبهه و جنگ فقط درمحدوده موسیقی سنتی و چند خواننده سنتی خلاصه می شد. که حتی گهگاه استفاده از آلات موسیقی سنتی بکار برده شده مور بحث و جدل واقع می گردید.


تنوعات غذایی امروزی خصوصاً در زمینه غذاهای سریع آماده شونده (فست فود) وجودنداشت و حتی در یک دوره ای محدودیت استفاده از نانهای فانتزی و نوشابه های گاز دار وجود داشت. به نحوی که نوشابه های شیشه ای فقط به ازای خرید ساندویچ فروخته می شد. کلاسهای فوق العاده درسی زبانهای خارجه، موسیقی، ورزش، آموزش و کنکور به وسعت و کیفیت امروزی به هیچ وجه وحود نداشت. تجمعات گروهی نوجوانی آن دوره، در پایگاههای بسیج ، مساجد محل ، کلاسهای عقیدتی و مذهبی و در شکل متنوعش کوهنوردی، ورزش و کتابخوانی شکل می گرفت.


زمینه های مساعد معنوی و فکری جامعه در دهه شصت، از نوجوانان آن روزگار، آدمهایی ساخته بود که از نظر عقلی، فکری و روحی روانی از سن خود پیشی گرفته بودند، اگرچه از نظر جسمی کوچک به نظر می رسیدند.

نوجوانان دهه شصت سازگاری عجیبی با شرایط زمان خود داشتند. و آسایش، رفاه تنوع طلبی وتفریحات آنها به میزان توقع دهه هشتاد و نود نبود. ساده زیست، بی آلایش، کم توقع و فعال بودند. سازگاری آنها با والدین و میزان توقعات آنها از والدین و زندگی معقول و شایسته بود و در محدوده خانه و زندگی پر تلاش بودند و میزان احترام آنها به بزرگان خانه و جامعه پسندیده بود. با غذاهای سنتی بومی و محلی خود سازگار بودند و فعالیت فیزیکی وجسمی مناسب داشتند. آنها فاصله از خانه تا مدرسه یا پیاده یا با دوچرخه طی می نمودند. به سبب نوع و شرایط تکنولوژی زمان خود، میزان مصرف وقت وانرژی آنها در زمینه استفاده از تصاویر دیجیتالی و تلویزیون اندک و بالعکس در زمینه خواندن ونگارش بیشتر بود.

اغلب آنها استقلال نسبی مناسبی داشتند که میزان وابستگی آنان به والدین و خانواده را کمتر کرده بود. از سرویس مدارس خبری نبود و در سرما و گرما خودشان به راه بودند.

از تجملات کیف و کفش و لباس و لوازم التحریر امروزی هم خبری نبود. نوجوانان بسیاری بودند که در تامین معاش خانواده یا مخارج تحصیل خود نیز خانواده را یاری می دادند.


در چنین شرایطی من بعنوان یک نوجوان 15 ساله در کلاس دوم تجربی دبیرستان شهید رهنمایی در کنار 24 دانش آموز دیگر درس می خواندم.(کلاسی که 3 نفر رتبه زیر 100 کنکور و چندین پزشک، دندانپزشک و پیراپزشک امروز شهرمان را در خود جای داده بود. یکی از این دانش آموزان با وجود قبولی رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران ، با حضور در جبهه ها به درجه رفیع شهادت نائل آمد. (شهید محمد حسین «عماد»بهمنی) آبان ماه همزمان با فرارسیدن ماه محرم عملیاتی بزرگ در جبهه شروع شده و جبهه ها نیاز به نیروی رزمنده داشت با سه نفر از همکلاسی ها تصمیم گرفتیم تا به جبهه ها اعزام شویم و همزمان با شروع اردوی آمادگی جبهه و آموزش نظامی ثبت نام نمودیم.

طنز ، خاستگاه حقیقت

رابطه ای معکوس میان میزان خندیدن های مخاطبان به طنز های اجتماعی و شدت بروز آن مشکل در جامعه وجود دارد . یعنی هر مقدار که وضع و اوضاع در این زمینه نا به سامان تر باشد ، مخاطب کمتر می خندد و شاید هم اصلا نخندد و نهایتا لبخندی تلخ بر لب بیاورد . در واقع رسالت طنز اجتماعی ، همین است که در کنار خنده ، تفکر باید نمود پیدا کند . تفکری برای بهبود وضع عاملی مخرب در جامعه . خواه سیاسی ، خواه اجتماعی و خواه ورزشی . این است که طنزِ اجتماعی ، یکی از جالبترین نوع نوشته ها و پارادوکس های نوشتاری است و طرفداران بسیاری نیز به این سبک و سیاق نگارشی می پیوندند .


   نگارش این متون برای نویسنده ، هم بسیار جالب است و هم بسیار سخت . یافتن سوژه هایی که بتوان آنها را در قالب های نگارشی صحیح و البته طنز جای داد ، خود یک بحث و فلسفه دارد . پرداخت و ریزه کاری های متن نیز دارای داستانی متفاوت است . در مثالی از قول چارلی چاپلین توضیح این موضوع را آسان تر می کنم :


" فرض می کنیم می خواهیم در قسمتی از یک متن یا فیلم نامه ، نشان دهیم که سر آدم بد داستان ، بلایی می آید و مشخصا کیکی به صورت و لباسش برخورد می کند . اگر شخصیت مورد نظر ما فردی ثروتمند ، چاق ، با لباس گران قیمت و متکبر باشد ، خواننده یا بیننده حتما خواهد خندید و یا در ذهنش این فرد را به سخره خواهد گرفت . اما اگر وی فردی نحیف ، فقیر و با لباس های مندرس باشد ، مخاطب به جای خندیدن ، با وی همزاد پنداری خواهد کرد . زیرا ماهیت شخصیتی آن فرد آنقدر تلخ است که بلاهای بیشتر ، فقط حس همدردی را در مخاطب بر می انگیزد . پس همیشه برخورد کیک با صورت افراد ، خنده دار نیست ."


   این صحبت های چاپلین ، برای هر نویسنده ی جوانی می تواند یک راهنمایی بسیار کارگشا باشد . شاید در آغاز نگارش طنز ، فرد نویسنده به دلیل کم تجربگی ، خیلی به این موضوع توجه نکند اما با مرور زمان و استفاده از تکنیک های طنز و تجارب بزرگان این وادی ، در می یابد که در پرداخت متن یا موقعیت طنز ، ریزه کاری ها و جزئیات واقعا مهم و تاثیر گذار هستند .


   اما کلا اصل خنده از کجا شروع و تعریف می شود ؟ وودی آلن ، کارگردان شهیر سینما ، پاسخ بسیار خوبی به این سوال می دهد :
" خندیدن از یک بازی شروع می شود . اختلالی کوتاه در نظم ِ بنیادین یا یک جا به جایی بازیگوشانه در نظم ِ جدی ، خشک و مکررِ زندگی . به این معنا که اگر خندیدن به هر چیز را از معنای غیر اخلاقی آن تهی کنیم باید بگوییم که خندیدن همیشه به دستمایه ای ، هرچند ناچیز ، نیاز دارد . به هر حال باید به چیزی خندید و بهترین دست مایه برای خندیدن ، همیشه جدی ترین مسایل از کار در می آیند "


   فکر نمی کنم هیچ یک از ما بتوانیم چنین پاسخ زیبا ، هوشمندانه و کاملی به این سوال بدهیم . وودی آلن با این پاسخ نشان داده که مفهوم خنده و طنز را بسیار بهتر از مخاطبانش می شناسد و برای همین یکی از موفق ترین کارگردانان چهل سال اخیر است . اینکه بتوانی جدیت را برای مخاطب ، المانی خنده دار جلوه دهی ، یک هنر فوق العاده است .


   با این دو سخن از بزرگان طنز پردازی تاریخ معاصر ، به این نتیجه می رسیم که طنز پردازی در عصر جاری ، یک مقوله ی جدی و مهم است ، بر خلاف نتیجه اش که باید مفهوم خنده را القا کند . یعنی باید مخاطب ، هوش ، درک ، فهم و شعورش را جدی گرفت تا طنز به دست آمده ناب ، پر از حرف های گفته و ناگفته ی ظریف و سازنده ی موقعیت های خاص و کم نظیر باشد . آنگاه است که می توانیم مطمئن باشیم مخاطب ما هم خنده ای بر لب آورده است ، هم موضوع را در ذهنش حلاجی کرده و هم می تواند نتیجه ی خوبی برای اداره ی جامعه ی محبوبش بگیرد . 


   همانطور که ملاحظه می کنید ، سخنان این بزرگان و ماهیت این مقاله دقیقا همان کلید گم شده ی طنز ، در سینما و تلویزیون ماست که سالهاست در کاهدانی لودگی ها و داستان های بی معنا و طنز های کلامی تکراری ، مفقود شده است .


* پینوشت : این پست توسط آقای فرخی از وبلاگ یاس وحشی ارسال

شده است ولیکن باتوجه به اینکه ایشان فعلاً  دسترسی به اینترنت نداشتند به نام همساده ها آپ شده است . از همه دوستان التماس دعا داریم جهت بهبودی حال پدربزرگ ایشان .


همساده ها، مهمون داریم!

بسم الله الرحمن الرحیم

به امید خدا تصمیم گرفتیم که روزهای 10 و 20 و 30 هر ماه را به دوستان وبلاگی و یا به عبارتی هم محله ای ها، اختصاص بدهیم.

بله اینجا هر ده روز یکبار به مطلبی که شما می فرستید و یا خواهید فرستاد، اختصاص خواهد داشت.

پس توجه کنید:

1- دوستان عزیز، اگر خودتون متنی دارید و یا می خواهید مطلبی بنویسید که توی همساده ها منتشر بشه، می تونید عین نوشته یا لینک نوشته ی خودتون رو از طریق قسمت تماس با من از گوشه ی سمت راست وبلاگ، برای ما بفرستید تا به ترتیب به اسم خود شما و وبلاگتون، اینجا درج بشه.

2- همچنین اگر دوستانی دارید که وبلاگ نویس هستند، لطف کنید و دعوتشان کنید تا روزهای آتی و در نوبت های بعدی، میهمان ما باشند تا همگی یک روز در خدمتشون باشیم و با هم اختلاط کنیم.

به همین منظور از دوستانی خواهش کردم که مطلبی برای این قسمت بفرستند و دوست و برادر عزیزم آقای محمد مهدی سامع از وبلاگ دیار قریب غریب  لطف کردند و منت گذاشتند و متنی فرستادند.

این نوشته را به یمن وجود عزیزشون که از جانبازان هفتاد درصد سرفراز میهن عزیز ما هستند، به عنوان اولین نوشته ی میهمان از بچه محلهای عزیز، خدمت شما تقدیم می کنم.



معرفی ام به خواست همساده ها

شش هفت سال پیش سر از این محل در آوردم. حال و حوصله و دل و دماغ داشتم. الونکی در این محل بنا کردم. دل خوش به محل و آلونک خویش، از این ور به اون ور و هی مدام به این و آن سر می زدم. جور و واجور آدم هایی دیدم. دوست شدیم. گفتیم و شنیدیم. دوستی کردند و بعضی نیز از سر غیظ در آمده دشمنی کردند!. وبلاگ یا همان آلونک خویش را در این محل، دفتری قرار دادم و بر سر درش نوشتم: انفجاری در چهاردهم فروردین 1363 جوانی هفده ساله را از گردن قطع نخاع کرد. دست نوشت های دوران جانبازی خود را در این وبلاگ به نگارش درآورده است. بلاگ را دفتری برای نوشتن و سپردن فکر و خیال خود به قلم قرار داده است. با رنج و سختی در نگارش، می نگارد، نقد بر سیاست و رفتار سیاستمداران را، خاطره ها، افکار و اندیشه ها، سکوت و فریاد، اشک و بغض و هر آنچه در ذهن دارد را، می نگارد تا سرمایه ی ماورایی اش باشد و نشانه هایی از بودنش.

اما بودنم را به جرم فکر و فریاد بر نتابیدند. آلونک را ویران کردند!. دفتری تازه گشودم. روز از نو و روزی از نو. طولی نکشید، مغولان در ادامه ی وحوش و سیر ویرانگری خویش، این را نیز تخته کردند!. آلونکی جدید، در ظاهری جدید و با روشی جدید، در پایین های همین محل بنا کردم. بر سر درش نگاشتم: دیار قریب غریب. آشنایی که غریبه تصور شده است!. چون همراه وضع موجود نیست و با باد همراه نشده است. این شعر شاعر شهیر شهرمان (پریش) را آویزه ی گوشم کرده که: «زندگی دردسر دره، آسه بیا، آسه برو، کلوق بیا، ماسه برو، چشتا میباد هم بذاری، هی از خودود کم بذاری، هی کولادا قاضی کونی، اینا اونا راضی کونی«...

با این حال نه به آن چشم بستن و نه به آن رفت و آمدی آهسته، راه تازه ای را آغاز کردم. چنان که بر سر برگ دفتر جدید توضیح دادم: تحمل آرای غیر خودی، آزادی افراد در اندیشیدن و ارایه ی نظر، عدم اعتقاد به حکومت های مطلقه عایدی تحصیلم بود. اولین وبلاگ را در جهت نوشتن و یادگیری و دومی را پس از یک سال تجربه در جهت و هدف نوشتن و سپردن فکر و خیال خود به قلم ایجاد کردم. اگر چه با رنج و سختی می نگارم، اما می نگارم تا سرمایه ی ماورایی ام باشد و نشانه هایی از بودنم. (خدا کند موفق بوده باشم) ، وقتی دومین محل نگارشم به دست اقتدارگرایان محو شد. احساس کردم، که در اهدافم نسبتاً موفق بوده ام. سومی را در ادامه ی این اهداف، در وردپرس ایجاد کردم. با حذف سومی به موفقیتم ایمان یافتم...

اما این روزها حال و حوصله و دل و دماغ اوایل را ندارم. کم می نویسم. سرک نمی کشم. این ور و اون ور هم نمی روم. شاید قافیه تنگ امده و کفگیر به ته دیگ خورده است. گاه گداری حاضری می زنم. دیگرانی اندک، از سر لطف محبتی نشان می دهند. تا اینکه چند روز قبل در محله، کوچه ای بالاتر همساده هایی را دیدم. گرد هم جمع بودند. یکی آشنای آشنا، یکی شریک دوران بودن دل و دماغ، و دیگرانی رفیق شفیق که هر بار در محل، کمالاتشان خودنمایی می کرد. سرک کشیدم و گوش ایستادم. آشنایی شان وادار به دیدن و گوش دادنم کرد. البته توصیه ای دیگر از همان شاعر شهیر بیخ گوشم بود که: «خیلی چیزاس کا میباد چشم دا بروش هم بیذاری/ بر صدا همساد دون گوشدا تو هشتی تیز نکون» عنوان و گفت و شنودشان، ذهنم را به گردش برد. لذت خواندن همسایه ها (احمد محمود)، همساده هووووو، مرغ همسایه غازه، آه از کبابی کا دودوش تو چش همسایه رفت، همسایه نزدیک بهتر از برادر دور،

موفق باشید همساده ها