همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

و حافظ . . .

                             به نام خدا

حافظ: شهدی که نه زوال دارد و نه دلزدگی 


بـه مـژگـان سـیـه کـردی هـزاران رخـنـه در دیـنم

بــیــا کـز چـشـم بـیـمـارت هـزاران درد بـرچـیـنـم


الــا ای هــمـنـشـیـن دل کـه یـارانـت بـرفـت از یـاد

مـرا روزی مـبـاد آن دم کـه بـی یـاد تـو بـنـشـیـنـم


جـهـان پـیـر اسـت و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

کـه کـرد افـسـون و نـیرنگش ملول از جان شیرینم


ز تـاب آتـش دوری شـدم غـرق عـرق چـون گـل 

بـیـار ای بـاد شـبـگـیـری نـسـیـمی زان عرق چینم


جــهــان فــانــی و بــاقــی فــدای شــاهــد و ســاقــی 

کــه سـلـطـانـی عـالـم را طـفـیـل عـشـق مـی‌بـیـنـم


اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست 

حـرامـم بـاد اگـر من جان به جای دوست بگزینم


صــبــاح الــخـیـر زد بـلـبـل کـجـایـی سـاقـیـا بـرخـیـز

کـه غـوغـا مـی‌کـنـد در سـر خـیال خواب دوشینم


شـب رحـلـت هـم از بستر روم در قصر حورالعین 

اگـر در وقـت جـان دادن تـو بـاشـی شـمـع بـالـیـنم


حـدیـث آرزومـنـدی کـه در ایـن نـامـه ثـبـت افـتاد 

هــمــانــا بـی‌غـلـط بـاشـد کـه حـافـظ داد تـلـقـیـنـم


وبرای یاد گرفتن فراموش کن...

به نام خدا
 آفتی عجیب و ناشناخته به جان ذرت‌های دهکده شیوانا افتاده بود محصولات تعداد زیادی از کشاورزان را از بین برده بود. شیوانا شاگردان مدرسه را فراخواند و گفت:

"دوست کشاورزی دارم در یکی از روستاهای دوردست که حتما روش دفع این آفت را می‌داند. می‌خواستم یکی از شما را انتخاب کنم و همراه با نمونه محصولات آفت‌زده نزد او بفرستم تا روش پیشنهادی او برای درست کردن سم و دفع آفت از مزارع ذرت را یاد بگیرد. چه کسی پیشقدم می‌شود؟"


http://s6.picofile.com/file/8219600326/Z0.jpg


یکی از شاگردان شیوانا که حافظه‌ای بسیار قوی داشت و در جمع شاگردان به زیرکی و زرنگی معروف بود، قدم پیش گذاشت و گفت:

"من آن‌قدر دانش و اطلاعات دارم که به محض این‌که دوست شما اصول درست کردن سم را یاد بدهد، سریع یاد می‌گیرم. من می‌روم!"


شیوانا با تبسم موافقت کرد و گفت:
"اجازه بده یکی از شاگردان معمولی و تازه‌کار را هم همراه تو بفرستم تا تنها نباشی. فقط چون این شاگرد خیلی ساده است از زرنگی و هشیاری‌ات علیه او استفاده نکن!"

همه به این جمله خندیدند و آن دو نفر صبح روز بعد راهی دهکده دوردست شدند. چند هفته بعد آن ها برگشتند و همه با شوق و علاقه منتظر بودند تا روش دفع آفت را از زبان آن ها بشنوند. شاگرد زرنگ با غرور گفت:
"چند ماده ساده را اگر با هم مخلوط ‌کنیم، می‌توانیم ضد آفت را بسازیم و در عرض یک هفته مرض را از محصولات ذرت دور سازیم. اصلا نیازی به این مسافرت نبود."

او به سرعت مواد مورد نظر خودش را مخلوط کرد و روی بعضی از مزارع آفت‌زده پاشید. اما بعد از دو هفته هیچ تغییری حاصل نشد و اوضاع از قبل هم بدتر شد.

شیوانا شاگرد ساده و معمولی را احضار کرد و از او خواست هر چه را یاد گرفته برای بقیه نقل کند. آن شاگرد با جزییاتی وصف‌ناپذیر تک‌تک مراحل را از تمیز کردن ظروف سم تا میزان دقیق مواد ترکیبی و نحوه استفاده از سم و آب ندادن مزارع قبل از سم پاشی به مدت مشخص و سپس مخلوط کردن آب و سم با هم و استفاده از آن را توضیح داد. وقتی طبق دستورات شاگرد معمولی سم ساخته و استفاده شد، بلافاصله در عرض کم‌ترین مدت قابل تصور آفت‌ها از مزارع محو شدند و همه چیز درست شد."


http://s6.picofile.com/file/8219600268/Z1.jpg


شاگردان با تعجب نزد شیوانا رفتند و از او پرسیدند:
  "آن شاگرد زرنگ اطلاعات بسیار زیادی داشت و هوش و حافظه او در بین جمع بی‌نظیر بود. در حالی که این همراه دوم یک شاگرد معمولی است. چگونه آن فرد زرنگ نتوانست جزییات دقیق را به خاطر بسپارد و یاد بگیرد و این شاگرد معمولی توانست به این خوبی همه چیز را یاد بگیرد؟"

شیوانا پاسخ داد: "آن شاگرد زرنگ و باهوش فریب هوش و زرنگی خودش را خورد ؛ به همین خاطر موقع یاد گرفتن درس‌ها از استاد، حواسش به خودش و غرور خودش و دانش خودش بود. برای همین دانش او تبدیل به پرده‌ای شد بین او و درسی که می‌گرفت ؛ به همین خاطر به جای حرف‌ها و درس‌های استاد فقط صدای دانش خود را می‌شنید. اما این شاگرد ساده و معمولی با ذهنی پاک و خالی و صاف و با فروتنی و تواضع یک جوینده واقعی دانش، درس‌ها را فرا گرفت ؛ به همین علت همه جزییات را با دقتی وصف‌ناپذیر درک کرده بود. برای یاد گرفتن چیزهای جدید اغلب لازم است انسان دانش قبلی خود را برای مدتی به طور موقت فراموش کند تا بتواند در فضای یادگیری موضوع تازه قرار گیرد.


http://s3.picofile.com/file/8219600350/Z2.jpg

دوست زرنگ و باهوش شما با وجود زیرکی و هوشمندی بالایی که داشت، اما هنر فراموش کردن خودش و کنار گذاشتن دانش قبلی و غرور دانستنش، موقع یادگیری دانش جدید را بلد نبود. اما این دوست معمولی شما چون در مقابل درسی که داده می‌شد مثل یک فرد تازه‌کار و مشتاق ظاهر شد، توانست همه چیز را جذب کند. در حقیقت به همین دلیل است که در زندگی افراد معمولی بسیاری اوقات بسیار بهتر و قدرتمندتر از افراد باهوش ظاهر می‌شوند. یادگیری آن ها در موضوع کاریشان عمیق و دقیق و جامع است. به همین خاطر موثر و کارآمد هستند. به همین سادگی."

و یادی از یک شاعر . . .

                      به نام خدا
بیست و پنجم مهرماه (دیروز) مصادف بود با سالروز مرگ فرخی یزدی "شاعر لب دوخته"                          

میرزا محمد فرخی یزدی فرزند محمد ابراهیم درسال 1306 ه. ق (12678) در شهر یزد به دنیا آمد. او از یک خانواده فقیر برخاست و تحصیلات مقدماتی خود را در مدسه‌ی انگلیسی یزد به پایان رسانید. پانزده شانزده ساله بود که طبع ناآرامش وی را به سرودن اشعاری در سرزنش اولیای مدرسه تشویق نمود و همین امر موجب اخراجش از مدرسه گردید.
و در یزد با سرودن شعری بر علیه ضیغم الدوله قشقایی ،‌حاکم یزد به قدری مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لبهایش را با نخ و سوزن به یکدیگر بدوزند! که ‌موجب بلوا و شورش در میان آزادیخواهان شد. پس از این جریان ،‌ فرخی یزدی به تهران فرار کرد. در ابتدای سلطنت پهلوی او به مجلس راه می‌یابد و با انتشار روزنامه‌ی طوفان به انتقاد از پهلوی می‌پردازد.که این روزنامه بیش از پانزده بار توقیف می شود
در آن زمان که "‌ قریب به اتفاق وکلای مجلس ،‌ طرفدار رضاخان بودند،‌ فرخی را مورد اذیت و آزار قرار دادند حتی یکبار توسط یکی از وکلا مورد ضرب و شتم واقع شد. او که وضع خود را بسیار وخیم دید،‌پس از چند شبانه روز تحصن در مجلس ‌، به مسکو فرار کرد و از آنجا به برلن رفت (‌بهار 1310) "‌ اما با وساطت تیمور تاش وزیر دربار وقت ،‌ ولیعهد که برای تحصیل در سویس به سر می‌برد به برلن رفته و رضایت وی را جلب میکند پس از این جریان فرخی یزدی به تهران باز می‌گردد. فضای کشور ایران در سال 1311 شمسی به قول فرخی "‌محیط مردگان "‌ است.در زمانی که همه مدیحه گوی امنیت حاصل از حکومت نظامی قزاقها بودند ،‌ فرخی یزدی با شعرهای آتشین به انتقادهای شدید از رضاخان می پرداخت.رضا شاه تأکید داشته که فرخی در همسایگی کاخ تابستانی او ( سعدآباد ) تحت نظر باشد."‌ در این دوران ،‌ ارتباط فرخی با جهان خارج قطع بود و همواره تحت نظر مفتشین اداره‌ی تامینات قرار داشت. این زندان غیر رسمی فرخی یزدی را به شدت تحت فشار قرار می‌داد
اما این حصر خانگی نیز پایان ماجرا نبود و سرانجام شاعر به زندان می‌افتد بهانه‌ی این حکم‌،‌ بدهکاری فرخی یزدی بود.درزندان نیز شاعر با سرودن اشعاری بر علیه اختناق رضاخانی ،‌وضع خود را سخت‌تر می‌کند. بنابراین جلاد رضا خان به سراغ شاعر می‌رود "‌ پزشک احمدی " به بهانه‌ی بیماری ،‌او را به بیمارستان زندان می‌فرستد و در 25 مهرماه 1318 در تاریکی دردناک با آمپول هوا به زندگی او خاتمه میدهد . جسدش را به احتمال زیاد برای دفن به گورستان مسگر‌آباد تهران میفرستند . جای مزارش تا کنون شناخته نشده است.  

پ ن : ایام سوگواری اباعبدالله حسین (ع) را تسلیت و تعزیت عرض می نمایم و پیشنهاد میکنم که صاحبان ذوق و هنر نسبت به عزادار نمودن محله اهتمام به خرج بدهند. بنده متاسفانه در این مقوله هیچ هنری ندارم و فقط بلدم که حرف بزنم که امیدوارم بزرگواران برمن ببخشایند