همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

و غم نامه . . .

به نام خدا
نوشتن این روزها برایم کمی تا قسمتی سخت شده است ، همه رخدادها خوب معمولا با یک اتفاق و یا حتی امتداد همان رخداد خوب به تلخی می انجامد. میخواستم اینجا از دیدارم با بزرگ عزیز بنویسم که  من آخرین نفری بودم از جمع اینجا که به این افتخار نائل شده بودم ولی خب برای نوشتن این اتفاق بسیار شادمانه ، باید شادمانه بود ، باید حس و حالش باشد و باید از اون ساعاتی که مثل برق وباد به خوبی و خوشی و شادی گذشت ، شاد بود تا توان نوشتنش باشد . اما الان بعد از اون دیدار دلتنگی ناشی از جدایی از این دوست عزیز برایم سنگین است ، اکنون که این مطالب را می نویسم او برفراز آسمان در حال دور شدن از کشورش و رسیدن به خانه و خانواده اش می باشد .
اما  . . . اما  . . . متاسفانه حال و روزهای امروز من اصلا مناسب نوشتن آن اتفاق بسیار شادمانه نیست . این روزها درگذشت افرادی که اطرافمان بودند بدجوری تو ذهنم  جولان می دهد ، هنوز فکر و ذهنم مشغول و درگیر رخدادهایی است که حضرت ملک الموت وجه مشترک همگی اشان است . جانباختگان منا هنوزهم که هنوزه در صدر اکثر اخبار هستند ، بازگشت پیکرهایشان به کشور و نیز مراسم تشیع جنازه هایشان ؛ فوت ناگهانی کاپیتان پرسپولیس که اکثر خبرهای چند روز اخیر تحت تاثیر آن رخداد تاثر آور بود ، و امروز هم خبر فوت یکی از همکارهایمان در سی و دو سالی بعلت سرطان با داشتن یک دختر یکسال و نیم . امروز توی اداره هیچ کس حس و حال کارکردن را نداشت ، همه متفق القول به خوب بودن بدون چون و چرایش اذعان داشتیم و اکنون مانده ایم با جای خالی اش و تلفنی که دیگر جواب نمیدهد .
بعضی از دوستان قدیمی تر میدانند که اتفاق مرگ بر روی من تاثیر بسیاری میگذارد . اکنون که شما این مطالب را میخوانید طبق برنامه اعلام شده من احتمالا در مراسم تدفین این همکار عزیز هستم و با بهت و حیرت نظاره گر رفتن یک همکار خوب .
متاسفانه این روزها اخبار چندان خوبی نداریم . و تنها امید به آینده است که همچنان استوارمان نگاه داشته است . و زندگی همچنان جاریست  .
اگر این مطلب کمی متفاوت است عذرمیخواهم . دست خودم نیست ، ذهنم مشغول است و چه کسی از شما همساده ها مهربانتر برای درد دل گفتن .

و سپاس خدایی را . . .

                                                           به نام خدا
سپاس خدا را به اندازه همه سپاسی که نزدیکترین فرشتگان و گرامی ترین بندگان و پسندیده ترین ستایش کنندگان او را ستایش کرده اند , سپاسی که بر سپاس های دیگر برتری داشته باشد مانند برتری که پروردگار نسبت به آفریدگان دارد. سپاس مخصوص اوست , به جای هر نعمتی که بر ما و بر همه بندگان گذشته و آینده عطا فرموده است و به تعداد همه چیز هایی که علم او بر آنها احاطه دارد و همه را فراگرفته است ؛ و به جای هر یک از نعمت ها , به تعداد چندین برابر ,همیشه و جاوید تا روز قیامت.

 سپاسی که پایان ندارد و در شمارش نمی آید و به پایان آن دسترسی نیست و مدت آن تمام نمی شود . سپاسی که باعث اطاعت وبخشش او شود و سبب خشنودی و وسیله آمرزش او گردد و راه به سوی بهشت وپناه از عذاب او شود و باعث آسودگی از خشم و پشتیبان فرمانبری از او گردد و ازگناه جلوگیری نماید و در ادای حق و وظایف الهی کمک کند.
سپاسی که در بین نیک بختان و دوستان او کامروا شویم و به وسیله آن در گروه کشته شدگان بوسیله شمشیرهای دشمنان او درآئیم که خداوند یاری دهنده وستوده شده است.

و تذکره الاولیاء . . .

                                                                                                           اندر احوال ابراهیم ادهم

نقل است که هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه یاران خرج کردی. اما تا نماز شام بگزاردی و چیزی بخریدی و بر یاران آمدی شب در شکسته بودی.

 یک شب یاران گفتند: او دیر می آید . بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم تا او بعد از این پگاهتر آید و ما را دربند ندارد، چنان کردند.

چون ابراهیم بیامد ایشان را دید، خفته. پنداشت که هیچ نخورده بودند و گرسنه خفته اند. در حال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بود، خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد تا چون بیدار شوند بخورند تا روز روزه توانند داشت.

یاران از خواب درآمدند. او را دیدند، محاسن بر خاک نهاده و در آتش پف پف می کرد و آب از چشم او می رفت و دود گرد بر گرد او گرفته.

گفتند :چه می کنی؟ گفت : شما را خفته دیدم گفتم مگر چیزی نیافته اید و گرسنه بخفته اید، از جهت شما چیزی می سازم تا چون بیدار شوید تناول کنید. ایشان گفتند: بنگرید که او با ما در چه اندیشه است و ما با او در چه اندیشه بودیم.

(تذکره الاولیاء - عطار نیشابوری)