همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

فقط یک سوال

شنیده ام در  یکی از سمینارهای دکتر "ش" روانشناس نسبتا نام آشنای امروزی  ....دختر خانمی بود 32 ساله ...با ظاهری زیبا ... دارای مدرک دکترای مدیریت بازرگانی ...و صاحب یک شرکت واردات صادرات موفق.... و مالک ثروتی کاملا قابل توجه.... که ضمن حرف های مطرح شده در طول جلسه...... گفت که تا به حال پسری که واجد حداقل مشخصات مطلوب او ... برای ازدواج باشد را... پیدا نکرده است...

آقای دکتر در جواب مطالبی فرمودند ... که خلاصه آن این بود که ... دخترهای امروز جامعه ما.... اگر تمایل به ازدواجی خوب دارند.... نباید زیاد قد بکشند!!.... یعنی نباید مدرک تحصیلی بالا ... یا موقعیت شغلی عالی داشته باشند... چون اکثریت پسرهای جامعه امروزی ما..... کوتاه قد هستند.... یعنی دارای موقعیت های ممتاز و بالا در سطوح مختلف نیستند... و دوست هم ندارند همسرشان از آنها سر و بالاتر باشد ....

جناب دکتر به دختر خانم مورد نظر گفتند که اگر نتوانسته ای  همسر مناسب بیابی تقصیر خودت هست که خیلی پیشرفت کرده ای ... و با این مشخصات هرکسی را نمی پسندی و کسی را میخواهی که اگر بلند قدتر از خودت نیست .... حداقل کوتاه تر نباشد ... و این دایره ی  انتخاب ترا خیلی محدود کرده است...

سوالم این است که آیا واقعا راه حل پیشنهادی دکتر ... برای کاهش آمار دختران مجرد... صحیح است !؟ یعنی دخترها نباید به دنبال رشد همه جانبه باشند ... چون پسرهای ما به هر دلیلی دنبال رشد و بالندگی و به قول دکتر, قد کشیدن , نیستند!؟

آیا دختران باید بین  پیشرفت و ازدواج .... دست به انتخاب بزنند و تنها می توانند یکی را انتخاب کنند؟


ما و اساطیری زنده در درون ما

بسم الله الرحمن الرحیم

به نظرم همه ی نقل ها، حکایات، قصه ها، داستانها و حتا افسانه ها، کم و بیش، ریشه در حقیقت دارند و شاید کشش درونی ما برای خواندن آنها نشات گرفته از علاقه ی ما به دانستن و دریافت مقداری هر چند کم از حقیقت هستی و فهم چگونگی روابط فی مابین عناصر و وجوه مختلف آن و نسبتش با زندگی آدمیان باشد. ما از اوان کودکی از طریق گوش سپردن به دهان مادرها و مادربزرگها و پدرها و پدربزرگها با اسطوره های افسانه ها و شخصیت های داستانها، دمخور و مانوس می شویم.

نقل داستان

این اساطیر و شخصیت ها، بی آنکه بخواهیم و بدانیم، در ناخودآگاه ذهن ما جا خوش می کنند و سالیان سال در کنه ذهن ما و در کنار ما و با ما زندگی و حتا رشد و نمو می کنند و گاهی با شاخ و برگ می شوند و ای بسا بال و پر پیدا می کنند و با نقل ما به نسل بعدی، این ابر قهرمانان و اسطوره ها، همچنان زنده می مانند. به این ترتیب آدمهای خوب و بد موجود در داستانها، برای مدت های مدیدی از تاریخ، با هم در تنازع بقا هستند و همیشه در حال جنگ و ستیز باقی می مانند و عجیب اینکه در هر فصلی از تاریخ، گروههایی از مردم را نسل به نسل و به نوبت، به جانبداری از شخصیت های خوب خود و یا به ضدیت و دشمنی با آدمهای بد آن فرا می خوانند. این صف بندی و جنگ ذهنی، گرچه هرگز تبلور عینی و ملموس از خود به نمایش نمی گذارند، اما به نوعی زندگی و کنش هر یک از ما، متاثر از همان دریافت ها و آموزه های ما از عناصر همین داستانهاست.


از داستانهای پیامبران تا شاهنامه و هفت خان رستمش و از جنگ رستم و افراسیاب تا نوشداروی بعد از مرگ سهراب و از روابط شخصیت های کلیله و دمنه که استعاره ای از روابط درباریان پادشاهان ساسانی است تا داستانهای عاشقانه ای مثل یوسف و زلیخا و شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون، کم یا زیاد در ذهن همگی ما به نوعی حک شده و یا رسوب کرده و ماندگار شده اند. الان با خودم فکر کردم شاید نتوان در این مورد حکم کلی داد. مثلا شاید نسل امروز حتا نامی از کلیله و دمنه و رای هند و برهمن نشنیده باشد  و از شیر و شتربه چیزی نداند، اما احتمالا قریب به اتفاق این نسل، قلعه ی حیوانات جرج اورول را خوانده است. اما این تاثیر چندانی در نتیجه گیری این نوشتار ندارد، چرا که ادبیات، میراثی جهانی است. سوالم این است که شما از کدامیک از قصه ها و افسانه های به میراث مانده از نیاکانمان، بیشترین تاثیر را گرفته و از آن متاثر هستید و به عبارت بهتر، اساطیر و شخصیتهایی که در ذهن شما، وجود دارند و در حال و اکنون،  دارند با شما و در شما زندگی می کنند، کیانند؟


خیلی دور خیلی نزدیک

 



عروسی دختر همسایه است ، از سر شب همه اهل کوچه دور هم جمع اند .. اونایی که دعوت شده ی رسمی هستند تو دو تا خونه ای که بزرگترین خونه های این کوچه اند – زنها توی یک خونه و مردها توی خونه روبرویی –

اونایی هم که دعوت ندارند چند تا چند تا ،زن ها بیشتر ، و گاهی مردها، و چند تا جوون پسر هم ، در کنار در حیاط ها جمع اند ومشغول گفتگو..

 صاحاب خونه ها دریغ ندارند که هر وقت یکی از همساده ها نیاز به خونه شون پیدا کردند، در اختیار شون بذارن .  معلومه اگه عروسی باشه خوشحال ترند و اگه خدای نکرده عزا .. خوب اونام با صاحب عزا هم درد اند...

نگفته معلومه ....هم ظرفیت خونه ها محدوده و هم استعداد پذیرایی صاحب عروسی ..

اما این محدودیت باعث نمیشه شرکت نکردن در شادی همسایه ها را...کدورت ها ،دائم یا موقت به کنار رفته .. دل ها به هم نزدیک تر شده .. و یکی از منحصر بفرد ترین شراکتِ در شادی ها را اینجا تویِ شهر من میشه دید :

تو اصطلاح خودمون میگیم "شمع یوشه" !!!

چند تا خونه در میون میزی ، که نیست ، .. خوب اشکالی نداره .. یک کرسی   و رویش پارچه تر و تمیزی ، اگه باشه ترمه ..-خوب این مال عیان هاست - متوسط ها حریرویا ساتن  و فقیرتر ها، همون چادر رختخواب معمولی ... و رویش به ترتیب اهمیت ... آیینه وشمعدان ... قرآن ... و منقل اسفندی دود کنان ... و مقداری نقل و و اگر خیلی خاطر عروس و یا داماد را بخواند مقداری سکه ده شاهی و یک ریالی ... و چراغی که روشن است ... شاید زمان های قبل شمع بوده و بعدترها چراغ زنبوری ولی حالا که کم کم برق به اکثر خونه ها رسیده یک ریسه لامپ و یا اگه نبود حداقل یک لامپ دویست وات ...

وقتی عروس یا داماد را از حموم درمیارن و مجلس میشونند و اخراا ایِ شب، ساعت نه و ده !! شام میدند و بعدش باز تنبک ها گرم میشه و زنا جدا و با ریتم زنونه خودشون و مردا با مطرب مردونه ی خودشون شادی رابه طرب نشستند ...

نوبت به بردن عروس به خانه داماد میرسه ...

از ماشینِ گل زده و عاریتی خبری نیست ،اما عروس و داماد پیاده و اهل عروسی با همه ی اهل محل به همراهشون ...

و امشب چه شبی است شب مراداست امشب ...

گله به گله ، به فراخور وضعیت "شمع یوشه" چیده ا ند .. و جلوی عروس و داماد را میگیرند و مردی آیینه بدست جوری که قد و بالای دو جوان و همراهان در آیینه دیده شه به صدای بلند دکلمه می کند :

بر آفتابِ جمالِ با کمال ادیب المثالِ صدر ِ بدرِِ امم، خاصه و خلاصه، زبده ی اولادِ بنی آدم ، شهریار ملک عرب و عجم ، سید بطحا و زمزم، یعنی بنام، احمد ، محمود ، ابی القاسم ، محمدیان را به عشق و ارادت ، بلند و بی حد و بی عدد  صلوات...

و با صلوات جماعت بر می گردد آیینه را بر کرسی گذاشته و با سینی قرآن بر می گردد :

سید انبیا گفت در سوره تبارک ،برحسب لافتی گفت، ماه منیر و خورشید ،در عرش کبریا گفت ،قرآن و نور قرآن ،حفظ عروس و داماد صل علی محمد صلوات بر محمد (ص)

و بار سوم با سینی اسفند :

باز بر دختر رسول مجید ، آن قمر طلعت و به رخ خورشید ، به رخ سید النسا صلوات ...و سینی قرآن را روی سر عروس و داماد می گرداند ...

و بار چهارم .. سینی نقل و سکه  و این شعار :

به آن شهی که به معراج خلعتش دادند ... محمد عربی ختم انبیا صلوات ..

 و نقل و سکه را روی سرشان میریزه و  ... بچه ها ... آماده شیرجه که سکه های زیر دست و پا ریخته را جمع کنند ...و همه شادند کوچک و بزرگ .. شادی را اینگونه تقسیم میکردیم ..

 شاید شمع روشن عبارت صحیحش باشه ...