همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

حالا حکایت ماست

سلام


نخست: فصل دوم نیز تمام شد و اینک پاییز با مهرش رسید. مبارکتان (به قول  دوستی از اینجا به بعد رو سرازیریه چشم رو هم بذاریم سال تموم می شه! پس کلی ازش لذت ببریم که عمر گران می گذرد ,خواهی نخواهی )

و

بعد: ایمیلی از دوستی دریافت کردم

story of a small girl who wished to have a bicycle


 

ادامه مطلب ...

همه مساله

سلام


بارها و بارها این جمله را شنیدیم که حجاب محدودیت نیست مصونیت است. منتهی به قول دوستانی حجاب هم محدودیت است هم مصونیت

.

برای پوشش بیرون، از چادر استفاده می‌کنم. به خاطر دارم روزهای ابتدایی چادر مشکی به سرداشتنم را و محدودیتهایی که در راه رفتن، پله بالا رفتن و سوار تاکسی شدن داشتم.

کفش بدون جوراب نمی‌پوشم. گردنم باز نیست. حتی‌الامکان زیر چادر، مانتویی بلند می‌پوشم (البته با چادرکمری یه پیراهن آستین دار، کفایت می‌کند ها) با توجه به آب و هوای دم کرده شهر، گویا کیف می دهد یه مانتوی نازک بپوشی با یه شال که از دو طرف آویزان است و سر و گردنت باد می‌خورد و صندل بپوشی بدون مزاحمت جوراب و یلان قدم برداری و مدام مسیرت را به سمت سایه تغییر بدهی و یکی از این بادبزن های بزرگ هم دست بگیری هرچندوقت یه بار خودت را باد بزنی...

.

کتابی را چند روز پیش تمام کردم. یه خاطره نویسی از نوع اندرونی! از زبان مهرماه یکی از دختران فرمانفرما نواده یا نتیجه شاه قاجار. در اینجا بیشتر درباره‌اش نوشتم^_^

الان می خواهم به مواردی که درباره پوشش نوشته اشاره کنم.


...در دهات و ایلات که حجاب وجود نداشت ص 177

... در ایالات و در دهات ایران زن ها روی نمی‌پوشانند و با مردهایشان همکاری دارند ولی در شهرها زندگی از هم جداست.

 

قبلا هم درباره حجابِ زنانِ بالادست و اشراف‌زادگان ایرانی در دوران باستان تصاویری دیده بودم (تاریخ هنر، پُر است از تندیس و نقاشی و دیواره نگاری خوو ).

 گویا نقش برجسته‌ها و پیکره‌هایی که از آن دوران، برجای مانده (و اغلب هم در موزه‌های غرب نگهداری می شود.) زنان را با لباس بلند و پوشش بر سر، نشان می‌دهد و می‌دانیم که مدل آن نقش‌ها، افراد عادی نبودند. همانگونه که سکه را به اسم شاهان و برگزیدگان می‌زدند ( بعلاوه در اغلب آثار پیکرتراشی و نقاشی مسیحیان نیز، مریم مقدس، لباس بلند و سرو گردنی پوشیده دارد)

 

شازده نقل کرده بود" از یکی از آشنایان کرمانشاهی راجع به خانواده و دختر مرحوم نصیرلشکر پرسشی کردم و او پاسخ داد تا امروز نمی‌دانستم او دختر دارد." این گفته در آن زمان دلیل بر نجابت دختر و خانواده‌اش به حساب می‌آمد. ص 25

 

گویا نجابت و اصالت زن، با عریان نبودن سر و گردن و سینه یا در دسترس نبودن وحضور کمتر در ملاعام سنجیده می‌شد. شهرنشینان، والامقامان و صاحب منصبان ماخوذ به حیاتر  بودند و رفتار عفیفانه‌تر داشتند تا عوام الناس.  تا همین 50-60 سال پیش، تنها زنان ایلاتی و  روستایی صدا بلند می‌کردند. با مردان در جامعه معاشرت داشتند و لباس‌های گل منگولی می‌پوشیدند.

حالا چه شد که تصور دخترکان و زنان جوان دوران ما، معکوس شده!؟ نمایش سروسینه، مچ پا، حتی گوش!  را بیشتر در پایتخت نشینان و خانواده های مرفه می‌بینیم تا شهرستانی و روستایی!؟


تمدن غرب و نفوذ فرهنگی‌اش؟ 


"تمدن بیشتر جنبه اجتماعی دارد و فرهنگ، جنبه فردی... تمدن و فرهنگ با هم مرتبط اند، ولی ملازمه ای بین آنها وجود ندارد. همانگونه که متمدن بی‌فرهنگ وجود دارد، با فرهنگ بی‌تمدن نیز وجود دارد / امیری، مجتبی، نظریه برخود تمدن ها (ساموئل هانتینگتون) "

 

بارها از زبان گرامی والدین، شنیدم " اینهایی که سرخ و زرد می‌پوشند و چشمانشان را زاغ می‌کنند و ... شهری نیستند از اطرافند که ساکن اینجا شدند! "

برای تایید حرفشان از چند موردی که دیدند مثال می آوردند یکی "خانم جوانی را که مانتویی قرمز بر تن داشت و کفش پاشنه بلند و سایر ملزومات آرایشی،  آمد دخترکش را فرابخواند دیدیم لهجه‌اش بیرونی است"

شاید این باور افراد مسن، تا سالها قبل بویژه برای شهرِ مهاجرپذیرِ مشهد، صدق می‌کرد. منتهی الان؟ 

نیم نگاهی به سجاد، راهنمایی، هاشمیه و ... بیاندازی متوجه می‌شوی دختر فلان پزشک فوق تخصص و همسر فلان بازرگان که جد اندر جد، مشهدی بیدند هم جزو سرخ و زرد پوشانند!

چه شد که این جابجایی صورت گرفت؟ آیا اصلا جابجایی صورت گرفته؟ (هرچه، بزرگ زاده‌تر و والامقامتر پوشیده تر؟)

و

همطافِ چادری، نمی تواند در پارک زیبای ملت بدود نه پارک ملت نه هیچکدام از پارک های شهر  نه حتی گلبهار خلوت (خوو دویدن را دوست دارم و دویدن در سالن های ورزشی کجا و دویدن در پارک کجا). قطعا حجاب یک محدودیت است، برای خانمی که خرید کرده و سبدی در دست دارد. برای خانمی که در باران باید مواظب خیس نشدن آن باشد و ...

گویا همین محدودیت های نه چندان مهم، یکی از مهمترین عللی است که زنان همشهری و هموطنم را دوستدار و مهاجر غرب کرده. البته بعلاوه نظم و تمیزی و سرسبزی آنجاها

منتهی به قولی " چراغ قرمز هم یک محدودیت است ولی چرا مردم به آن تن می‌دهند؟

گذران وقت در کلاس هم محدودیت است چرا بچه‌ها  صبح زود از خواب بیدار می‌شوند و مدرسه می‌روند؟

چرا وقتی بیمار می‌شویم هر غذایی را نمی‌خوریم

 و هزاران چرای دیگر که هیچ کس اعتراض نمی‌کند که این محدودیت ها را کنار بزن..."

 

 

 

نتیجه نوشت: خودنگه داری ...

زن مسلمان برخلاف آنچه هوای نفسش می‌گوید، خود را می‌پوشاند و همه مسأله همین است...

 

 

 

مکمل نوشت:

حدود پوشش برای زنان در احکام اسلامی ولایت دارد بر اینکه: پوشاندن غیر وجه و کفین بر زن واجب است و پوشش بدین نحو جزء ضروریات و مسلمات است و از نظر قرآن، حدیث و فتاوی هیچ اختلاف و تشکیکی در این باره وجود ندارد

و

+ چادر ربطی به عفاف ندارد و قلب انسان باید عفیف باشد و نیازی به چادر نیست

و

+ حجاب محدودیت است


 

شترگاوپلنگ

سلام


شما خواب می بینید؟ (گویا جوابش مشخص است خوو دانشمندان گفته اند همگی خواب می بینیم) سوال رو اصلاح می کنم


آیا شما خوابهایتان را به یاد دارید؟


همطاف،اغلب نیمه شب بیدار می شود حوالی 2-3 . (حالا یا برای قضای حاجت یا آب خوردن یا چی...).

نگاه کردن به ساعت هم شده، عادت این بیداری نیمه شبانه... (گویا منتظرم حادثه ای رخ دهد مثل سرقت یا قتل تا بتوانم در جوابگویی بازرسان زمان دقیق ماجرا را بیان کنم)  نیمه شب که بیدار شدم خوابم یادم بود منتهی تنها قسمتی که قابلیت جمله‌بندی! برای تعریف داشته باشد این بود که نشسته بودم و بند کفشم را می بستم حالا یا باز شده بود یا شل شده بود به هرحال کفش اسپورتی بود اندازه پا... یادم آمد قبلا هم در خوابی دیگر چنین عملی را انجام داده بودم منتهی در اون یکی که حالا چندماه پیش بود یا چندسال! داشتم بند کفش اسپورتم را محکم می بستم گویا کفش از پایم بزرگتر بود...

اینکه خوابهایمان چگونه شکل می گیرد چیز زیادی نمی دانم جز همینهایی که گفته اند و شنیده ام (متاثر از وقایع روزانه یا تحت تاثیر افکاری که ما را تحت فشار دارند یا هرآنچه آرزو داریم و در دنیای واقعی دورازدسترس است برایمان در خواب تجسم می یابد)


گفتم آرزو، یاد مجله خانواده سبز افتادم که اخیرا همینطور محض تنوع خریدمش (خوو سالهاست خرید مجله رو ترک کرده بیدم) پس از حل چند جدول آشفته و مرموز و خواندن ماجرای بابا مجید و دوقلوهایش رسیدم به صفحات انتهایی و این عنوان _آرزوهایتان را برآورده می کنیم _ در توضیح آمده: ...ما می خواهیم به جز "سلامتی" که آرزوی مشترک همه ماست، آرزوهایتان را درحد یه جمله بنویسید تا در مجله چاپ شود.شاید این آرزو برای عده‌ای دیگر از خوانندگان‌مان مفید واقع شود...

 

*زن-25ساله- تلویزیون خونمون رو به خاطر اجاره‌خونه فروختم. آرزو دارم تلویزیون داشته باشم تا دختر 2ساله ام کارتون ببینه

*نگارمیرزایی-21ساله-کاش میشد سه میلیون پولی که بدهکار هستم رو پس برم. دارم از خجالت آب میشم.

*مادردختری 16ساله هستم که معلولیت شدید جسمی دارد و آرزوی ویلچربرقی را دارد که بتواند خود را تکان دهد.

*مرد-25ساله- دوست دارم یه قطعه کوچکی طلا واسه نامزدم بخرم تا از شرمندگی‌اش دربیام

*خانم 43ساله هستم آرزو دارم دخترم که یک سال عقدکرده برایش جهیزیه تهیه کنم که به خونه بخت بره.

*زن-50ساله- کاش انسان خیری مثل قهرمان فیلم ها بیاد کمک کنه تا بدهی‌های شوهرم تمام بشه

 

با خواندن این آرزوها، دلم خواست پولی مازاد می داشتم تا با دفترمجله تماس می گرفتم و پیگیر می‌شدم لااقل آرزوهایی که در توانم بود برآورده شود...


البته برای ارضای این حس  هرچندوقت یه بار سری به سایت خیریه همت می‌زنم و باتوجه به موجودی کارت اعتباری‌ام، دل خودم رو راضی می‌کنم ^_^


...


در آن زمان که فکندند چرخ را بنیاد...دری نبست زمانه که دیگری نگشاد

حکیم سنایی