همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

پسر آسمان


این روزها سخت درگیر ساخت فیلم "پسر آسمان " هستم .

سال ها بود فکر نوشتن فیلمنامه اش اذیتم می کرد تا اینکه به لطف خدا و دعای خود شهید " مرحمت بالازاده" نوجوانی که در  14 سالگی و بعد از شرکت در 6 عملیات به شهادت رسید تموم شدو الان فصل اول فیلم تصویربرداری شده امروز ساعت 15 با اهنگساز جلسه دارم (یکی از 3 نفر برنده جایزه  جهانی موسیقی مولانا) و قرار هست فصل اول فیلم را ببیند و موسیقی های فیلم جانمایی بشه  ؛ جسارتا شعر ترانه ای رو که آقای بهمن بصیری از شاگردان عالیم قاسم اف خواهد خواند برای تیتراژ هم از قلم این کمترین چکیده که اگه فرصت شد می ذارم همینجا تا بخونید دعا کنید بتوانیم کارها رو تا 22 اسفند تموم کنیم ( البته بعید به نظر می رسه ) !!

این شهید در جزیره مجنون و عملیات بدر به شهادت رسیده اینا رو به این خاطر گفتم که اولا دلیل غیبتم معلوم بشه و ثانیا از دوستانی که خاطره دارن ازا ین منطقه خواهش کنم در موردش حرف بزنن.

فصل دوم فیلم بازسازی بخشی از هور العظیم و نیزارهای جزیره مجنون هست که خوشبختانه لوکیشن اش را در اردبیل پیدا کرده ام و از اول هفته بعد تصویربرداریش شروع میشه .

امیدوارم دعا کنید و غیبتهایم را بخشید

و متنی انتخابی . . .

                                                  به نام خدا
نفیر خواب ، نفیر دیگر است . چهار تن اگر زیر سقفی خفته باشند ، نفیر منظمشان چنان آهنگی بر پا میکند که خود خواب آور است . اما هرگاه در این میان تنی از ایشان بی خواب شده باشد، از نفس کشیدنش ، ناهماهنگی نفیرش می توانی او را باز شناسی . دم او ، خواب رمیده ، آهنگی دیگر دارد و خفتنش حالی دیگر. آن آرامی پر اطمینان در دراز کشیدنش نیست، و این غلت و واغلتهای بی اختیار در اندامش دیده نمی شود. انسان خفته خود را در آزادی تمام یله می دهد. یله داده است . شده . دست و پای وگردن و موی ، هر یک به اختیار و در آزادی یله اند . از پوشاک تن خویش بی خبراست و نگاه از برهنگی تن فرا برده است .
خواب زده ، اما چنین نیست . او به خود می پیچد و از هم می پاشد . تنش رها نیست . بسته هم نیست . دست و بال خود وا می اندازد. دست و بال بی قرار خود را . عصبی است . پاها را بسته و باز می کند، فزاینده خستگی . سرو گردن به این سوی و آن سوی می راند ، دردمند . خواب رمیده ، کوفته و بدخوی ، پرتوقع و نا آرام ، بی تعادل و خشمخوار است . تاب سکون ندارد . از پس کلنجار بسیار با خود ، جمع می شود از جای بر می خیزد، تن پوشی به دوش می اندارد و از دربرون می زند و در هوای پاک - اگر هوای پاکی باشد- پوست تن به سیل نسیم می سپارد و هوای پاک را به ولع می بلعد. مشتی آب بر روی . پس در میدانه ای ، بیخ دیواری ، گرد آبگیری، لب جویی ، کنار کشتزاری براه می افتد ، پندار می بافد ، می اندیشد مگر تازه ای برای اندیشیدن بیابد. امید اینکه پنداره هایی روشن ، او را از قلاب اوهام پیچنده وارهانند و خستگی سالم به او روی کند . میل به بستر. چنین گاهیست که خواب رمیده ، دودل اما به امید اینکه خواب خواهدش برد ، کف برهنه پا بر بستر میگذارد و تن کوفته رها میکند و پلکها بر همی می هلد .
اما این هنگامی شدنیست که پروایی در میان نباشد ، که جان بسته نباشد ، که پیرامونش دیواری ناپیدا نکشیده باشند ، که به زندان در نباشد ، که خموشی و آشفتگی درون ، از شب و آنچه که در آن پیش است ، از پندار فردا و مادر ، از خیال خشم برادر و اندوه پدر در امان باشد. نه این که همه هراس ، هراس موذی به دلش رخنه کرده و او را در غباری از تردید و ترس ، امید و انتظار گرفتار کرده باشد. نه شب، شبی که همواره خیال انگیز بوده است تا بدین پایه نادرست و ترسناک شده باشد . چگونه شبی است امشب ؟!
(کلیدر - ج 1- محمود دولت آبادی)

ما و اساطیری زنده در درون ما

بسم الله الرحمن الرحیم

به نظرم همه ی نقل ها، حکایات، قصه ها، داستانها و حتا افسانه ها، کم و بیش، ریشه در حقیقت دارند و شاید کشش درونی ما برای خواندن آنها نشات گرفته از علاقه ی ما به دانستن و دریافت مقداری هر چند کم از حقیقت هستی و فهم چگونگی روابط فی مابین عناصر و وجوه مختلف آن و نسبتش با زندگی آدمیان باشد. ما از اوان کودکی از طریق گوش سپردن به دهان مادرها و مادربزرگها و پدرها و پدربزرگها با اسطوره های افسانه ها و شخصیت های داستانها، دمخور و مانوس می شویم.

نقل داستان

این اساطیر و شخصیت ها، بی آنکه بخواهیم و بدانیم، در ناخودآگاه ذهن ما جا خوش می کنند و سالیان سال در کنه ذهن ما و در کنار ما و با ما زندگی و حتا رشد و نمو می کنند و گاهی با شاخ و برگ می شوند و ای بسا بال و پر پیدا می کنند و با نقل ما به نسل بعدی، این ابر قهرمانان و اسطوره ها، همچنان زنده می مانند. به این ترتیب آدمهای خوب و بد موجود در داستانها، برای مدت های مدیدی از تاریخ، با هم در تنازع بقا هستند و همیشه در حال جنگ و ستیز باقی می مانند و عجیب اینکه در هر فصلی از تاریخ، گروههایی از مردم را نسل به نسل و به نوبت، به جانبداری از شخصیت های خوب خود و یا به ضدیت و دشمنی با آدمهای بد آن فرا می خوانند. این صف بندی و جنگ ذهنی، گرچه هرگز تبلور عینی و ملموس از خود به نمایش نمی گذارند، اما به نوعی زندگی و کنش هر یک از ما، متاثر از همان دریافت ها و آموزه های ما از عناصر همین داستانهاست.


از داستانهای پیامبران تا شاهنامه و هفت خان رستمش و از جنگ رستم و افراسیاب تا نوشداروی بعد از مرگ سهراب و از روابط شخصیت های کلیله و دمنه که استعاره ای از روابط درباریان پادشاهان ساسانی است تا داستانهای عاشقانه ای مثل یوسف و زلیخا و شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون، کم یا زیاد در ذهن همگی ما به نوعی حک شده و یا رسوب کرده و ماندگار شده اند. الان با خودم فکر کردم شاید نتوان در این مورد حکم کلی داد. مثلا شاید نسل امروز حتا نامی از کلیله و دمنه و رای هند و برهمن نشنیده باشد  و از شیر و شتربه چیزی نداند، اما احتمالا قریب به اتفاق این نسل، قلعه ی حیوانات جرج اورول را خوانده است. اما این تاثیر چندانی در نتیجه گیری این نوشتار ندارد، چرا که ادبیات، میراثی جهانی است. سوالم این است که شما از کدامیک از قصه ها و افسانه های به میراث مانده از نیاکانمان، بیشترین تاثیر را گرفته و از آن متاثر هستید و به عبارت بهتر، اساطیر و شخصیتهایی که در ذهن شما، وجود دارند و در حال و اکنون،  دارند با شما و در شما زندگی می کنند، کیانند؟