همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

ولنتاین اصل با مهر استاندارد

...و این هم یک نوشته ی طنز از دوست بسیار عزیزمان جناب آقای علی امین زاده، یار همیشگی وبلاگ همساده ها: 

بحث داغی با بچه ها داشتیم. بحث در مورد موضوعاتی بود که این روزها در تلگرام و واتس اپ و امثالهم دست به دست می چرخد و هر کدام از این متنها مدعی کشف رازهای پشت یک نام یا واقعه ی تاریخی است. بی آنکه واقعاً مرجع مطمئنی برای ادعایشان ارایه دهند. ماشالا طیف این شبه-علم ها هم بسیار گسترده است: از کریم-یخی تا مناظره ی دکتر حسابی وانیشتین. حتی نیل آرمسترانگ و قدم گذاشتنش بر روی کره ی ماه نیز از نیش این هجویات به ظاهر علمی در امان نمانده. جدیدترین تاریخچه، در مورد ولنتاین بود. من، یک تاریخچه ی طنز که در اینترنت دیده بودم را بیان کردم و آماج لفظهای پر محبت دوستان شده ام: تکراریه! بابا برو تو هم! اوه! صبح بخیر ایران!
و به دنبال آن هر کدام موبایلشان را بیرون کشیدند و با سرچ در محتوای آرشیوی آن داستانهای مختلفی از تاریخچه ی ولنتاین ارایه نمودند. داستانهای طنزی که بعید می دانم کسی صحت آن را باور کند. من موبایلم هوشمند نیست اما خب، باید حریف این دوستان شد! این بود که برای کم نیاوردن گفتم: داستان اصلش را نشنیده اید! مربوط به زمان هخامنشیان می شود. البته این داستان جوانی است که در زمان این سلسله در شیراز آن زمان زندگی می کرده من به رسم ادبیات مرسوم خبری با اختصار از ایشون اسم می برم که مشکلی پیش نیاد مثلاً آقای ک.ه.

زمانی که ک.ه. هنوز معروف نشده بود تصمیم گرفت که برود خواستگاری. به هر حال جوان برومندی شده بود و وقتش بود که زن بگیرد. اما خب طبق معمول، پدر و مادر ک.ه. به دختر مورد نظر او روی خوش نشان نداند. از ک.ه. اصرار و از والدینش انکار. آخر سر، ک.ه. داستان ما رگ غیرتش گل کرد و یک دسته گل از گل فروشی سیار سر کوچه خرید و برای خواستگاری راهی منزل دختر مورد نظر شد.
اشتباه ک.ه. این بود که فقط 50% جریان خواستگاریش حل شده بود. یعنی خودش موافق بود و دختر و خانواده اش مخالف. خلاصه بحث بالا می گیره. اون زمانا هم که مثل الان نبوده که مهریه و خونه و اینها مهم نباشه. اون موقع آدمها خیلی مادی گرا بودن و اصلاً از شدت مادی گرایی فقط با سکه های طلا یا نقره معامله می کردند و اصلاً اسکناس و اینها رو تحویل نمی گرفتن.خلاصه درگیریهای لفظی یواش یواش بالا می گیره و ک.ه. به پدر دختر یه متلکی می پرونه. تاریخ نویسان در ثبت این متلک که گویا نخستین متلک تاریخ بوده اتفاق نظر ندارند و هر کدام واژه ای را برای آن نوشته اند.
قدر مسلم این است که محتوای این متلک تا ابد بر ما پوشیده خواهد ماند. اما از آن با لفظ «ارشمستمله» نام برده می شود.
بعدش هیچی دیگه، دختره هم بعد از اجرای آریای «اییششششش اکبیری» یگان ویژه  رو خبر می کنه. یعنی برادراش. آقا هیچی دیگه، برادرا بدو، ک.ه. بدو! در حالی که ک.ه. در حال فرار در کوچه پس کوچه های شیراز باستان بود، دیگه نفسش به شماره افتاده بود. خلاصه اینکه دنبال یه در رو می گشت و ناگهان در یکی از کوچه ها، دیوار نیم ساخته ای را دید که می شد پشت آن قایم شد.
ک.ه. داستان قصه ی ما جلدی پرید پشت دیوار و همچین «MP3»  هم شد تا مبادا چیزی ازش دیده بشه. مورخین معتقدند ک.ه. این صحنه را با حرکت آهسته، عین صحنه های درگیری فیلم «Black Hawk Down»  اجرا کرده و همین هم مثال بارزی است که ایرانیان باستان نخستین مبتکرین فیلمهای اکشن بوده اند.
 برادرای دختره هم آمدند و ندیدند و رفتند!
خلاصه اینکه ک.ه. داستان ما به خاطر یه دیوار جانش حفظ می شه و بعدها می تونه سردار رشیدی بشه و در امور لشکری و کشوری همچین بترکونه! چون ک.ه. بعدها خیلی آدم مهمی میشه میاد و برای گرامی داشت یاد اون روز نام اون روز رو می ذاره:
وهاله-این-تمام 
که به زبان پارسی قدیم یعنی
دیوار-سر-موقع
یا دیوار تمام کننده ی سختی ها
پس از لشکر کشی های هخامنشیان به یونان و آسیای صغیر، چون اون زمانا مویایل و بازی نبوده لشکریان برای پر کردن اوقات فراغتشون هی قصه و داستان سر هم می کردن و یکی از اونها هم روز وهاله-این-تمام بوده. ک.ه. هم که بعد از اون جریان حسابی افتاده بوده توی اجرای حرکات اکشن خیلی معروف شده بوده و همه ی لشکریان می نشستن پای حرفاش. یواش یواش  واژه و تاریخچه ی " وهاله-این-تمام " وارد زبان یونانی و بعد آلمانی و بعد فرانسوی و بعد انگلیسی میشه و به مرور زمان عوض میشه به
Wall-in-time
و باز هم به مرور زمان تلفظ این اسم ساده تر میشه تا برسه به ولنتاین. و امروز در مغرب زمین روز ولنتاین رو جشن می گیرن بدون اینکه از اصلیت آن مطلع باشند.

حالا شما رو نمی دونم اما من که بعد از بیان این خاطره توانستم «متلک شویی» کنم و وجاهت از دست رفته ام را دوباره پیش دوستان به دست بیاورم و بشوم یک تاریخدان همه چی تمام. نظر شما چیه؟

به فکر ساختن چنین جامعه ای باشیم ...

به نام خدا 
بزرگ عزیز هم مثل آقای ستاریان صاحبخونه اند اما با توجه به اینکه در آستانه ی  رخدادی بزرگ در کشورمان هستیم بی خیال نوبتها شدیم و نوشته های این دو عزیز رو خارج از نوبت و در بخش همساده ها منتشر کردیم . 

اصولا  جامعه ای را میتوان جامعه دمکراتیک نامید،که ابزار آن را داشته باشد، یعنی اولا مردم به آن درجه از بلوغ فکری رسیده باشند که برای رسیدن به حق خود،حق دیگران را پایمال نکنند و دوما بستر دمکراسی فراهم باشد که از لزومات آن داشتن رسانه های ارتباط جمعی آزاد و نیرومند است.برای هر کدام مثالی از کانادا میزنم:
زمستان دو سال پیش، طوفان یخی( ice storm)  داشتیم یعنی بارانی که به محض رسیدن به زمین یخ می زد. این طوفان سبب شکسته شدن تعدادزیادی تیر برق و درخت شد که سقوط آنها کابل های برق را پاره کرد، در نتیجه کل شهر برای چهار روز در خاموشی فرو رفت اما بیش از یک میلیون راننده در روز، سر چهار راهها می ایستادند وبه نوبت عبور می کردند به طوری که کوچکترین مشکلی پیش نیامد و رئیس پلیس تورنتو از همکاری شهروندان تشکر کرد.پس سیستم جامعه هفتاد ملیتی کانادا تا این حدبه بلوغ اجتماعی رسیده است.
 دوم در دولت قبلی که حزب محافظه کار در قدرت بود وزیر دفاع کشور یک سفر هوایی دو ساعته به منظور کار شخصی با هواپیمای دولتی انجام داد. وقتی خبر به بیرون درز کرد، رسانه ها و مطبوعات چنان آبرویی از او ریختند و چنان مفتصحش کردند که بارها و بارها گفت شکر خوردم. این اتفاق مقارن زمانی بود که احمدی نژاد رئیس جمهور ایران بود تصور کنید وزیر دفاع آن زمان، جناب محمد نجار چنین کاری انجام داده بود،  آیا مطبوعات ایران می توانستند چنین معامله ای با او بکنند؟ ودر صورت چنین امکانی آیا او اشتباهش را می پذیرفت و عذر خواهی می کرد؟
نکته اخر هماهنگی دولت و مجلس است. اینجا در حقیقت این مجلس است که دولت تعیین می کند، به عبارت دیگر رهبر حزبی که بیشترین کرسی مجلس را در اختیار داشته باشد مامور تشکیل دولت می شود به این ترتیب مردم با یک انتخابات، دو تیر به هدف می زنند هم مجلس را تعیین می کنند و هم دولت را و اگر در انتخابات بعدی حزب حاکم اکثریت خود را از دست داد ،رئیس دولت بدون کوچکترین درنگی راس مهلت قانونی از قدرت کناره خواهد گرفت.
زمانی که خیلی جوان بودم تعبیری از یکی از رجال سیاسی شنیدم که( جدا از این که گوینده اش بعدها از چشمم افتاد اما گفته اند گوهر اگر در خلاب هم افتاده باشد باز گوهر است)سرمشق افکارم شد: جامعه یکدست بی هیچ حرفی،جامعه انسانی نیست. انسانها همانگونه که در ظاهر با هم فرق دارند،در افکار هم متفاوتند
تصور کنید یک جمعیت میلیونی، سر چهار راهی بایستد و راه بدهد به جماعتی هر چند اندک، که می گذرند و زنده باد آنها را مرده باد و مرده باد آنها را زنده باد می گویند....به فکر ساختن چنین جامعه ای باشیم.

"نه" به افراط گرایی !

آقای ستاریان عزیز بر ما منت گذاشتند و مطلب زیر رو برای وبلاگ خودشون یعنی وبلاگ همساده ها ارسال کردند : 


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر شما دوستان خوبم

در استانه انتخابات قرار داریم و من همین الان مطالبی به ذهنم رسید و فورا نوشتم و با خودم گفتم در اینجا هم بگذارم و شما هم بخوانید و اگر خواستید در مورد آن به گفت و گو بنشینیم.

من معتقدم حاصل خون ده ها و صدها هزار خون شهیدان و رنج مجروحین و جانبازان و خانواده های شهدا و همه ی ایرانیان در انقلاب و جنگ و تحریم های کمرشکن نمی بایست منجر به قدرت رسیدن قاعدین کوته نظر دیروز و منحرفین از خط اصیل اسلام باشد. جریانی که در انقلاب حتا یک سیلی نخورد و خیابانها را چراغانی کرد و امروز از پستو به بیرون خزیده و با شعارهایی برخاسته از سالوس و ریا و تظاهر و با تملق و چاپلوسی بر اریکه ی سهم خواهی نشسته و فرزندان راستین انقلاب و جنگ را به حاشیه رانده و تمامیت خواهی پیشه کرده و قدرت و ثروت و مکنت، کف خواسته ی اوست.

من از شهید بهشتی آموخته ام که ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت. اما به چشم خود می بینم که این تشنگان قدرت برای دستیابی به قدرت چقدر چشم دریده هستند و راحت به انواع دروغ و تهمت و بهتان تمسک می جویند و چه بی محابا مخالفین خود را آماج سخیف ترین کلمات و رکیک ترین فحاشی ها قرار می دهند. انگار نه انگار که ما همگی پیرو آن مکتبی هستیم که حرمت مومن را از حرمت کعبه بالاتر و کشتن انسانی را برابر با کشتن همه انسانها دانسته است.

شعار اولیه و اساسی انقلاب،  استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی بود و امروز رسیده ایم به جایی که جمهوریت نظام با بی ارزش شمردن رای مردم و تزیینی بودنش به محاق فرستاده می شود و از آزادی های مصرح در قانون اساسی که میثاق مردم و حکومت و ثمره ی انقلاب بزرگ مردم ایران به رهبری امام خمینی است، اثر کمتر اثری دیده می شود. 

 نسل انقلاب هنوز زنده است و از خاطر نبرده است کلام معمار انقلاب، شهید مطهری را که می گفت مارکسیست ها باید در دانشگاه تدریس کنند و مع الاسف امروز شاهد اوضاع غمبار آزادی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و قومیتی هستیم که هر آنکه را زیر بلیط ما و جزء دار و دسته ی ما نباشد غیر خودی می خوانیم و از حیز انتفاع ساقطش می کنیم. 

من با شرکت در انتخابات خواهان تحول و تغییر در این شرایط ناسالم هستم و می خواهم به کسانی رای بدهم که پیگیر اجرای بی کم و کاست قانون اساسی باشند و حرف و سخنشان دفاع از حقوق ملت باشد و تمام فکر و ذکرشان حفظ منافع ملی در دنیای به شدت قطبی، آدمهایی مستقل و آزاده و متدین و انقلابی که بتوانند استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی را بی یک کلمه کم یا زیاد محقق کنند.

http://s6.picofile.com/file/8240303676/Ray_Dadan_01.jpg

هفتم اسفند برای من بازگشت به اصول اولیه ی انقلاب و پیمان بستن مجدد با امام خمینی است که گفت نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. خدا ما را یاری خواهد کرد که خود فرموده است:  ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم و همچنین گفته است:  ان الله لایغیرو مابقوم حتی یغیر ما به انفسهم 

والسلام ستاریان