همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

نارضایی خلاق

آیا تاکنون بدون کوچکترین حرکتی ساکت و آرام نشسته اید؟ آزمایش کنید، کاملاً آرام بنشینید، ستون فقراتتان را راست نگهدارید و آنچه را که در ذهنتان می گذرد، مشاهده کنید. سعی در کنترل آن نداشته باشید و نگوئید که نباید ذهنتان از این اندیشه به آن اندیشه، از این موضوع مورد علاقه اش به آن موضوع دیگر بپرد، بلکه فقط به این سرگردانی و پرش ذهن از موضوعی به موضوعی دیگر هوشیارانه، واقف باشید و هیچ کاری در این مورد انجام ندهید، بلکه همانگونه که از یک ساحل رودخانه به جریان آب نگاه می کنید، حرکت ذهنتان را تماشا کنید. در جریان رودخانه موجودات متفاوتی وجود دارند، مانند: ماهیها، برگها و حیوانات مرده، اما همیشه این جریان آب زنده و متحرک است و ذهن شما نیز درست مانند همین است. ذهن شما نیز بی وقفه و همواره مانند یک پروانه از این سو به آن سو پرواز می کند.

وقتی آوازی می شنوید، حقیقتا چگونه به آن گوش می دهید؟ ممکن است خوانندۀ آن آواز را دوست داشته باشید زیرا چهره ای زیبا دارد، معنای واژه های او را دنبال می کنید اما ماورای همه اینها، به آهنگ ها و سکوت مابین آهنگ ها نیز گوش می کنید آیا اینطور نیست؟ بهمین منوال سعی می کنید بسیار آرام، بدون بیقراری، بدون حرکت دادن دست ها یا حتی انگشتانتان، بنشینید و فقط حرکتِ ذهنتان را تماشا کنید. بازی بزرگی است.

اگر اینکار را حتی برای تفریح یعنی بعنوان یک سرگرمی نیز انجام دهید در می یابید که ذهن بدون هیچ تلاشی از جانب شما برای کنترل آن، سر و سامان می گیرد. در آنصورت نه سانسورچی، نه قاضی و نه ارزیاب، هیچکدام حضور ندارند و وقتی ذهن این چنین آرام و بطور خودبخود ساکت است، کشف خواهید کرد که بهجت و سرور یعنی چه. آیا می دانید بهجت و سرور چیست؟ بهجت و سرور یعنی خندیدن و احساس شادی و شعف به خاطر همه چیز و در عین حال هیچ چیز یعنی شناختِ شادی زندگی، لبخند زدن، و نگاه کردن به چهرۀ دیگران مستقیم و بدون هیچ ترسی.

آیا تاکنون واقعاً به چهرۀ کسی نگاه کرده اید؟ آیا تا بحال به چهرۀ معلم، والدین، به چهره مستخدم، یا کولی فقیر نگاه کرده اید و دیده اید که چه اتفاقی می افتد؟ اکثر ما از اینکه مستقیم به چهرۀ دیگران نگاه کنیم می ترسیم و دیگران نیز بهمین ترتیب نمی خواهند ما به چهرۀ آنها نگاه کنیم زیرا می ترسند. هیچکس نمی خواهد خود را آشکار و برهنه کند. ما همه گارد می گیریم و خود را پشت پردهایی مختلف بدبختی، رنج، تعلق و امید پنهان می کنیم. تعداد قلیلی هستند که می توانند به چهرۀ شما مستقیم نگاه کرده و لبخند بزنند. خندیدن و خوشحال بودن بسیار مهم است. زندگی بدون قلبی مترنم چیز بسیار گنگی است. انسان ممکن است از معبدی به معبد دیگر یا از همسری یا زنی به سوی همسر و زنی دیگر کشیده شود یا ممکن است معلم یا راهنمای روحانی جدیدی پیدا کند، اما اگر این شادی درونی وجود نداشته باشد، زندگی معنای بسیار کوچکی دارد و البته یافتنِ این شادیِ درونی آسان نیست. اکثر ما صرفاً « بطور تصنعی » نارضائی داریم.

آیا می دانید معنی نارضائی چیست؟ درک نارضائی کار بسیار مشکلی است زیرا اکثر ما مسئله نارضائی را در جهت معین و مشخص کانالیزه کرده باعث فروکش آن می شویم. مسئله از آنجا ناشی می شود که تنها توجه ما این است که خود را شرایطی امن قرار داده و علائق خاص خویش را از لحاظ اجتماعی در موقعیتی عالی تثبیت شده ببینیم تا مضطرب و آشفته نباشیم. این امر در خانه و در مدرسه نیز اتفاق می افتد. معلمین نمی خواهند مضطرب و آشفته شوند و بهمین علت پیر و کهنه روز مرگی می شوند. زیرا لحظه ای که انسان حقیقتاً ناراضی است و در نتیجه شروع به کاوش و پرسش می کند، محدوده ای برای اضطراب و آشفتگی بوجود می آورد و دقیقاً از طریق نارضائی واقعی انسان قوۀ ابتکار می یابد.

آیا میدانید قوه ابتکار چیست؟ شما وقتی دارای قوۀ ابتکار هستید که مبتکر چیزی بوده و برای نخستین بار اقدام به کاری می کنید بدون آنکه وادار به انجام آن بوده باشید. این نیروی ابتکار نیاز به انسانی بزرگ و خارق العاده بودن ندارد، آن مسئله ممکن است بعداً مطرح شود، اما جرقه ابتکار وقتی می زند که شما درختی را با دست خود می کارید، وقتی که بطور خودبخود مهربان هستید، وقتی که به مردی که بار سنگینی را حمل می کند، لبخند می زنید، وقتی که سنگی را از وسط جاده به کنار می اندازید و دست نوازش به سرِ حیوانی که در راه می بینید ، می کشید. هر یک از این کارها، آغاز کوچکی از نیروی ابتکار بی حد و اندازه ای است که اگر مایلید این امر خارق العاده را که خلاقیت نام دارد ، بشناسید، محکومید واجد آن باشید. ریشه خلاقیت در نیروی ابتکار است که تنها وقتی متجلی می شود که عدم رضایت ژرف وجود داشته باشد.

از نارضائی نترسید، بلکه آن را تغذیه کنید تا جرقه تبدیل به شعله گردد. شما مدام از همه چیز ناراضی هستید، از شغلتان، از خانواده تان، از تعقیبِ سنتی پول، مقام و موقعیت و قدرت ، با احساس نارضائی است که شما شروع به تفکر و کشف می کنید. اما هر چه پیرتر می شوید، درخواهید یافت که داشتنِ جرأتِ نارضائی بسیار مشکل است و شما فرزندانی دارید که وسایلشان را فراهم کرده اید و شغلی که مطالبات آن را باید در نظر بگیرید. نظر مساعد و مثبت همسایگان را و نیز جامعه ای را که با شما یکی شده است، جلب کرده اید. در نتیجه بزودی شعله سوزانِ نارضائی را از دست می دهید. معمولاً وقتی شما احساس عدم رضایت می کنید، یا بلافاصله رادیو روشن می کنید یا نزدِ یک معلم روحانی می روید یا مراسم عبادی انجام داده و یا به یک کلوپ ملحق می شوید ، می نوشید و بدنبال زنان راه می افتید و خلاصه همه آن کارهائی که آن شعله را فرو می نشاند انجام می دهید، اما آیا متوجه هستید که بدون این شعله عدم رضایت هرگز نیروی ابتکاری را که در واقع شروع خلاقیت است نخواهید داشت؟

اما همانطور که می بینید، هرچه والدینتان بیشتر پول داشته باشند و هر چه معلمینتان در رابطه با شغلشان احساس امنیت بیشتری بکنند، کمتر مایلند شما عصیان کنید. خلاقیت ، صرفاً مسئله نقاشی کردن یا شعر گفتن، که البته کارهای بسیار خوب نیز هستند اما فی ذاته بسیار کوچک، نیست. آنچه که اهمیت دارد نارضایتی کامل است. زیرا چنین عدم رضایت کلی ای، خود، شروع قوۀ ابتکاری است که هر چه رشد کند، خلاق می شود. این تنها راه دریافتن حقیقت و خداوند است زیرا ساحت خلاق، پروردگار است.

بنابراین باید انسان دارای احساس عدم رضایتِ کلی باشد اما همراه با شادی و وجد. آیا درک می کنید؟ انسان باید با تمام وجود ناراضی باشد نه بصورت شاکی، بلکه با عشق، وجد و شادی. اکثر مردمِ ناراضی، کسل کننده های وحشتناکی هستند. آنها همیشه از اینکه این چیز و آن چیز صحیح نیست گله و شکایت دارند یا آرزو می کنند که در موقعیت بهتری قرار داشتند یا خواهان تغییر پیشآمدها و اوضاع هستند زیرا عدم رضایت آنها بسیار سطحی است و ضمناً آنانی که هیچگاه ناراضی نیستند انسانهائی هستند که از قبل مرده اند. اگر قادر باشید مادامی که جوان هستید در عصیان بودن و هر چه پیرتر می شوید، عدم رضایت خود را در جوارِ نیروی شادی و وجد و محبتی بزرگ و زنده حفظ کنید، در آنصورت شعله عدم رضایت, معنای خارق العاده ای خواهد داشت زیرا دنیائی نو بنا کرده و پدیده هائی نو آفریده و چیزهای نوئی را به عرصه وجود خواهد آورد.

برای این امر شما باید نوع صحیح آموزش را دریافت کنید، آموزشی از آن قبیل آموزشها که شما را صرفاً برای یافتن شغل، یا بالا رفتن از پلکان موفقیت آماده می کند، نباشد. بلکه آموزشی که که به شما در جهت اندیشیدن و فضا دادن کمک کند، نه فضائی همچون اتاق خواب بزرگتر یا پشت بامی بلندتر، بلکه فضائی در جهت رشدِ ذهن، تا بدین طریق توسط هیچ نوع اعتقاد و باور و ترس محدود نشوید.

 ( بازنویسی از گفتارهای کریشنا مورتی - کتاب نارضایی خلاق )

یک هزارم آنگستروم

به نام خدا

مطلب زیر از سری نوشته های جناب شنگ می باشد که به علت عدم دسترسی ایشان به اینترنت، در بخش همساده ها درج می گردد:


امروز وقتی که در بزرگراه ، آن 206 آلبالویی درخط کناری ترمز کرد و روی آسفالت یخ زده کشیده می‌شد درست از بیخ گوش ما رد شد شاید فاصله‌اش یک هزارم آنگستروم بود. آنطورکه حتی فکر کردم به بدنه اتومبیل ما کشیده می‌شود و درست بعد از رد شدن ما چهار اتومبیل پشت سرهم در یکدیگر فرورفتند . همه کنار بزرگراه ایستادند. فوراً خودمان را به آنها رساندیم و سعی کردیم یکی یکی بکشیمشان بیرون. خوشبختانه علی‌رغم اینکه هر چهار اتومبیل کاملاً ازبین رفته بودند هیچکس کوچکترین آسیبی ندیده بود و همه بخاطر سلامتیشان خدا را شکر می‌کردند .

یادم افتاد به سالها پیش ، آن شب روی زمین کنار سفره شام نشسته بودم. لیوانِ نیمه آب دستم بود و سعی می‌کردم لقمه آخر را سریعتر فرو داده سراغ درسهایم بروم که ناگهان با صدای انفجار مهیبی لیوان از دستم پرتاب شد و روی زمین افتادم. همه شیشه‌های خانه ، شکست و ریخت. بوی عجیبی همه جا پیچیده بود و هوا غبارآلود بود. همه به هم نگاه کردیم و بخاطر سلامتیمان خدا را شکر. فوراً خودم را به کوچه رساندم . همه سراسیمه درکوچه بودند و یک سوال را تکرار می‌کردند. کجا افتاد؟

چیزی نگذشت که آژیرِ ماشینهای امداد بلند شد و همه به سمت صدا دویدیم. کوچه پائینی بود. درست وسط حیاط خانه مشهدی رضا یک استخر بزرگ درست شده بود و از ساختمان جز تلی خاک با تیرآهن‌های درهم پیچیده چیزی باقی نمانده بود. نیروهای امداد همه را کنار می‌زدند. مدتی نگاه کردم . چیزی پیدا نبود. مرتباً فاصله‌ام با خانه مشهدی بیشتر می‌شد و جمعیت در جلو و عقبم لحظه به لحظه فشرده‌تر. تحملم تمام شد و به خـانه برگشتم. فـردا بـعدازظهر وقـتی از مسجد برای انداختن شیشه های شکسته شده آمدند اعلامیه مشهدی رضا روی دیوار کوچه بود که با زن و پسر و عروس و دو نوه اش به دیارِ باقی شتافتند .
و من به زاویـه پـرتاب مـوشک می‌انـدیشیدم. شاید کمتر از یک ‌هزارم آنگستروم در پرتاب ما را روانه دیار باقی کرده بود یـا هـریک از دیگر خانه های کوچه ما یا پائینی.

 شما تاکنون چند بار به این یک هزارم آنگستروم فکر کرده‌اید؟ شاید یکی از راه های رسیدن به خدا همین یک هزارم آنگستروم باشد! 

من جلال را نمی شناسم

شروع سال تحصیلی جدید ممکن است برای هر کسی همراه با خاطرات ، دغدغه ها ، دلمشغولی ها و چالش های مختلفی باشد اما چیزی که از ماه ها قبل بنده درگیر آن هستم شاید کمی متفاوت تر از مشغله های خاص دوستان باشد .

از چند سال پیش بحثی در عرصه فرهنگی و آموزشی کشور مطرح شده است که شخصا یکی از منتقدین اصلی آن بوده ام نه به لحاظ اصل ماجرا بلکه به این دلیل که مانند تمام چیزهایی که ما از غرب گرفته ایم این موضوع هم یک نمونه برداری ناقص بوده است و نه اینکه ازمبنا مشکل داشته ایم در نتیجه نیز راه به جایی نبرده ایم .

هرچه پسرم بزرگ تر می شود به دقت راهی که غربی ها در بحث برندینگ(مدل سازی) پیموده اند غبطه می خورم ؛ و به این نکته اعتراف می کنم که غربی ها در حوزه فرهنگ و تربیت و برنامه ای که برای ما داشته اند حتی خطای ریزی هم نداشته اند و همانطوری که عرض کردم وقتی به این موضوع وقوف کامل پیدا کرده ام که پسرم بدون اینکه در بستری مشابه بسترهای خطرناک تربیتی قرار داشته باشد به راحتی با آن چیزی که مطلوب آنها بوده آشنایی پیدا کرده و برای دفاع از جایگاه شخصیت هایی که عاشق انها شده استدلال هم می بافد !

مدتهاست بحث تولید نوشت افزارهای ایرانی اسلامی نقل برخی محافل است و چه بودجه ها که صرف ان نشده است در حالیکه به نظر حقیر این کار بدون کمترین کار کارشناسی انجام شده است و برخلاف آنچه غرب انجام داده است می تواند تأثیر سوئ هم بر افکار عمومی و فضای تربیتی جامعه داشته باشد .

سوال :

چاپ تصویر جلال آل احمد روی دفتر مشق بچه دبستانی ها چه تاثیری بر تفکر آن کودک می تواند داشته باشد ؟

چاپ تصویر شهید دکتر چمران چطور؟

کودکان ما چرا باید جلال آل احمد و شهید چمران و شهید مصطفی احدی روشن را دوست داشته باشند ؟


http://s3.picofile.com/file/8213931892/73943.jpg


قصد بنده خدای نکرده نفی خدمات و جایگاه این عزیزان نیست که هرکدام به نوبه خود در بخش های مختلف تاریخ کشورمان سهمی بزرگ دارند بلکه عرض بنده ناظر بر این  موضوع است که چرا فکر می کنیم  که می شود بدون معرفی این شخصیت ها و شناساندن آنها کودکان و جوانان ماباید آنها را دوست داشته باشند ؟ مگر شناخت مقدمه محبت نیست ؟مگر نه این است که بن تن را طوری به کودکان ما معرفی کرده اند که دوست دارد اسم خودش را به بن تن تغییر بدهد و در چنین موقعیتی است که دوست دارد هرجا را که نگاه می کند بن تن را ببیند ؛ آیا در مورد شهید آوینی هم چنین حسی دارد؟

اگر بچه های ما عاشق کیف ها و کفش ها و دفترهایی با تصویر مرد عنکبوتی هستند دلیلش این است که اول عاشق مرد عنکبوتی شده اند و حالا عاشق نوشت افزاری هستند که تصویر معشوق شان بر روی آن چاپ شده است !

بنده اعتراف می کنم که در برابر استدلال های کودک 4 ساله ام در مورد فضایل مرد عنکبوتی کم آورده ام  در حالیکه حتی یک نسخه از فیلم مرد عنکبوتی را در خانه نداریم و جایی هم ندیده است اما همین الان لباس زیر ، ست مداد و خط کش و...،جوراب ، انواع عروسک ها با نشان مرد عنکبوتی در گوشه و کنار منزل بنده که خود مدعی رسانه هستم یافت می شود و آن هیچ دلیلی ندارد جز اینکه ما اصول علمی کار فرهنگی و تربیتی را بلد نیستیم .

فقدان تفکر سیستمی در امر تربیت  و همچنین فقدان استراتژی تربیتی مبتنی بر باید ها و نباید های معقول نسل فعلی و آینده مارا دست و پا بسته در اختیار مربیانی غیر از خودمان قرار داده .

استدلال پسرم در دفاع از اسپایدر من شنیدنی است :

اسپایدر من که بد نیست ، اولا ،آدمه برای اینکه ما خوشمون بیاد لباس مرد عنکبوتی می پوشه !

دوما ورزشکاره و غذاشو خوب خورده قوی شده

سوما همه اش به آدمای ضعیف کمک می کنه و باهاشون کاری نداره

چهارما فقط با آدمای بد جنگ می کنه و چون ما هم آدم خوبی هستیم پس به ما کاری نداره و دوست ماست !!

مگه خودتون نگفتین  باید با آدم ای خوب دوست بشم منم با مرد عنکبوتی دوست شدم !!!

واقعیتش این است که من در برابر این استدلال ها حرفی ندارم چون مدل جایگزین ندارم و نمی خواهم و نمی توانم عالمی دیگر و بدون جذابیت برای ذهن کنجکاو و جستجو گر او بسازم بلکه باید منتظر بمانم تعقل او رشد کند تا بتوانم از آن راه قانع اش کنم و می دانم آن هم عملی نیست چون همزمان قدرت استدلالش هم بزرگ خواهد شد و علایق جدیدی متناسب با سن اش برای او ایجاد خواهد شد .


http://s6.picofile.com/file/8213931884/zY1409211008.jpg


نکته این است که دوستان ما از این موضوع عفلت داشته اند که غربی ها قبل از اینکه عکس مرد عنکبوتی را روی کیف و دفتر چاپ کنند محبت اش را در دل کودکان ما کاشته اند و کودک آن کاری را می کند که دلش می خواهد و دلش هم مرد عنکبوتی و سایر شخصیت های جذاب و بی نقصی را  می خواهدکه منطبق با روحیات او ساخته و معرفی شده اند.

اگرچه در سال های اخیر شخصیت هایی در قالب شکرستان یا عروسک هایی مثل جناب خان معرفی شده اند اما نه اینکه معمولا این شخصیت ها هم بدون برنامه ریزی و سر یک اتفاق ،چهره و بعد دچار فراموشی می شوند بنابراین بردآنچنانی نداشته و نخواهند داشت .

ذهن نسل فعال را باید اول با مفاهیم و چهرها و ... اشباع کرد تا انگیزه انتخاب در آنها ایجاد شود والا مگر معلم همان کودک چقدر با جلال آل احمد و امثالهم آشنایی دارد که ما انتظار داریم آن کودک نیز مجاب به خرید نوشت افازری باشد که عکس جلال روی ان نقش بسته ؟

مطمئن باشید اگر بخواهید چنین دفتری برای فرزندتان بخرید او خواهد گفت : من جلال را نمی شناسم !!!