-
تغییر
چهارشنبه 20 خرداد 1394 09:00
یکی از خصوصیات انسان ؛ مقاومت در برابر تغییر است. اگرچه زندگی سراسر تغییر است و همه ما تغییرات زیادی را تجربه کرده ایم. اما اغلب این تغییرات با مقاومت روبرو بوده است. زمانی که میخواستیم وارد مدرسه شویم ، احساس تنش و بر هم خوردن تعادل را داشتیم، زمانی که خواستیم وارد دانشگاه شویم، یا محل زندگی مان را تغییر دهیم و یا...
-
چند نکته در باره ترک سیگار
سهشنبه 19 خرداد 1394 09:00
دوستی داشتیم که هربار سیگار میکشید دود تو چشمش می رفت میگفتیم خوب نکش! میگفت به شما چه مربوط؟دودش توی چشم خودم میرود! اولین مشکل با سیگاری ها همین است که نمی خواهند درباره ترک سیگار بشنوندوقتی از یک سیگاری بپرسید چرا ترک نمیکنی؟ اغلب جواب میدهند من سیگار رادوست دارم.انگار سایر سیگاری ها با مشقت آن را میکشند روی پاکت...
-
درک زیبایی ها ...
دوشنبه 18 خرداد 1394 12:09
یک روز پسرم -احسان- گفت : خوش به حال رفتگرهایی که شبها کار می کنند و این شانس رو دارند که شب رو با تمام رمز و رازها و زیباییهاش ببینند . گفتم : " واقعا فکر می کنی همه ی رفتگرها ، شکوه و زیبایی و آرامش شب رو درک می کنند ؟! از کجا معلوم اونا فقط حواسشون پی ِ رفت و روب و نظافت کوچه و خیابونها نباشه ؟ شایدم خیلی...
-
فاصله ها بسیار کوتاهتر از آنند که تصورمی کنیم
یکشنبه 17 خرداد 1394 13:39
درکشاکش گذر از پیچ و خم های زندگی ، نزدیکی فاصله خیلی چیزها با ما ازیادمان می رود . فرصت ها کوتاهند و فاصله ها نزدیک ،حال رادریابیم ، دوستی را ، محبت را و امید
-
و درسی از ملاصدرا . . .
شنبه 16 خرداد 1394 18:48
به نام خدا روزی ملاصدرا در کنار حوض پر آب مدرسه درس می داد. غفلتاً فکری به خاطرش رسید و رو به شاگردان کرد و گفت: " آیا کسی می تواند ثابت کند آنچه در این حوض است آب نیست؟" چند تن از طلاب زبردست مدرسه با استفاده از فن جدل، ثابت کردند که در آن حوض مطلقاً آب وجود ندارد و از مایعات خالی است. ملاصدرا با تبسمی...
-
چهاردهم خرداد
پنجشنبه 14 خرداد 1394 12:00
امروز فصل مشترکیست بین دو پیشوا . روزیست که یکی آمد و دیگری رفت . در 14 خرداد 1368 سید روح الله چشم ازجهان فرو بست و در 14 خرداد 1307 سید موسی چشم به جهان گشود . اما گذشته از این همزمانی رفت و آمد ، میان این دو سید چه روابطی بوده است ؟ در سالهای پس از انقلاب بارهااخبار مختلفی پیرامون این رابطه ازمنابع گوناگون منتشرشد...
-
کاچی !!!
سهشنبه 12 خرداد 1394 12:15
عزیزالله چریک نبود . روشنفکر و آزادیخواه هم نبود . کاسب بازاریی بود که بعد از مدتی گرد بازار خوردن و شاگردی، اکنون نیمچه کاسبی شده بود . برای تهیه جنس ،برای مغازه اش پایش به بازار تهران باز شده بود و کم کم یکی از مشتریانِ حاج آقا ... شده بود . وحاج آقا و شاگردانش جملگی مرید حاج آقا روح الله بودند و مبلغ او نیز . عزیز...
-
چراغ برات
دوشنبه 11 خرداد 1394 12:02
سلام الحمدالله رب العالمین. امــــروز " دوشنبه 13 شعبان" روز برات زندهها است. زمانی برای شکرگذاری برای نعمت سلامتی و حیاتمان. شاید بدانید خراسانیها، هرسال نیمههای شعبان را (دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم) به چراغ برات می شناسند. برای کلمه "برات" چند معنا ذکر شده: 1- به معنی ﺍعمال نیک است. 2- نوشتهای...
-
خرد جمعی ...
یکشنبه 10 خرداد 1394 16:36
در یک روز پاییزی در سال ١٩٠٦ دانشمند انگلیسی، فرانسیس گالتون، خانه خود را در شهر پلیموت به مقصد یک بازار مکاره در خارج شهر ترک کرد. گالتون ٨٥ ساله آثار کهولت را رفتهرفته در خود احساس میکرد اما هنوز از ذهنی خلاق و کنجکاو برخوردار بود، چیزی که در طول عمرش به وی کمک کرده بود به شهرت دست یابد. دلیل شهرت وی یافتههای او...
-
Peeping Tom
شنبه 9 خرداد 1394 19:14
داستان لیدی گودیوا را شنیده اید؟(در انگلستان قرون وسطی و در قرن یازدهم میلادی، در شهر کاونتری، دوک کاونتری مالیات سنگینی را برای مردم تعیین کرده بود همسر دوک کاونتری انگلیس زنی از طبقات ممتاز جامعه و در عین حال خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود را مشاهده کرد، اصرار زیادی...
-
از همین حرفهای معمولی ...
جمعه 8 خرداد 1394 12:05
1) سیگار ! آدمها : - یا سیگاری اند ... - یا سیگاری نیستند، اما می تونند بوی سیگار رو تحمل کنند ... - یا مثل من از بوی سیگار فراری اند! (من که با لوازم جانبی سیگار یعنی کبریت و زیر سیگاری هم مشکل دارم !) ازدواج که کردم از شانس بد، پدرشوهر جان سیگاری بود. پدرشوهرم تو زندگی عاشق دو چیز بود: چای و سیگار! چایی شو که می...
-
فرهنگ سازی برای احترام به عابر پیاده ...
پنجشنبه 7 خرداد 1394 16:41
به نام خدا سلام این ویدئو رو می خواستم بذارم تو سینما همساده ها ، اما بعد فکر کردم بهتره بذارمش اینجا ، تا قبل از دیگران ، شما همساده های عزیز اونو ببینید . اگه براتون امکان داره این ویدئو رو هم از سینما همساده تماشا کنید : عظمت هستی
-
و سپاس خدایی را . . .
چهارشنبه 6 خرداد 1394 13:41
به نام خدا سپاس مخصوص خدایی است که خود را به ما شناساند و شکر خود را به ما الهام کرد و درهای پروردگاریش را به روی ما گشود و ما را به سوی توحید خالص خود راهنمایی کرد و از شک و کجروی در کار خود دور کرد. سپاسی که تا زنده ایم جزو سپاسگزاران او باشیم و هنگامی که عمر به پایان رسید به سوی خشنودی و گذشت او بشتابیم. سپاسی که...
-
خرمشهر بعد از 33 سال!
سهشنبه 5 خرداد 1394 12:00
بسم الله الرحمن الرحیم چند روز قبل سی و سومین سالگرد ۳ خرداد ۱۳۶۱و آزاد سازی خرمشهر بود. خرمشهر آباد میشود؟ همشهری شهر > کلانشهرها - خرمشهر: 30 سال پس از آزادسازی خرمشهر از دست آن دشمن زبون، این شهر هنوز رونق و شکوه خود را تجربه نکرده و مردم این شهر برای آبادی شهرشان منتظر واقعهای مثل فتح خرمشهر هستند. به گزارش...
-
ساده مثل همساده های قدیم
دوشنبه 4 خرداد 1394 12:00
به نام خدا همطاف عزیز به نیابت از وبلاگ همساده ها ، از جناب دادو دعوت کردند امروز میهمان همساده ها باشند ، جناب دادو هم خواهش ما رو اجابت کردند و یکی دو ساعت بعد ، مطلب زیر رو نوشتند و در اختیار ما قرار دادند . ضمن تشکر از جناب دادو و همطاف عزیز ، امیدواریم باز هم خواننده ی نوشته های خوب این دوست عزیز در وبلاگ همساده...
-
آش در کوچه
شنبه 2 خرداد 1394 12:15
در اواسط بهار ، مانند چنین ایامی - که زنان اهل محله از دید و بازدیدهای نفس گیرِ عید و نوروز تا حدودی فارغ شده بودند و مردان شان درگیر کسب و کار،و روزها بلند شده بود و آفتاب طولانی ،همساده ها به فکر- آش در کوچه- می افتادند . یکی از با همت ترین ِشان سر خیر می شد و خانه به خانه راه می افتاد و انگیزه پختِ -آش در کوچه -را...
-
شترگاوپلنگ
جمعه 1 خرداد 1394 12:01
سلام شما خواب می بینید؟ (گویا جوابش مشخص است خوو دانشمندان گفته اند همگی خواب می بینیم) سوال رو اصلاح می کنم آیا شما خوابهایتان را به یاد دارید؟ همطاف،اغلب نیمه شب بیدار می شود حوالی 2-3 . (حالا یا برای قضای حاجت یا آب خوردن یا چی...). نگاه کردن به ساعت هم شده، عادت این بیداری نیمه شبانه... (گویا منتظرم حادثه ای رخ...
-
مهربان تر باشیم!
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 12:01
چند وقت قبل یک کتاب خواندم به اسم ؛ مهربان تر باشیم؛ ... که مجموعه ای از حکایات واقعی و ساده و روزمره ای است از مهربانی های بدون چشم داشت مردمان فرنگ ... که نویسنده ای از همان دیار گردآوری کرده و خانم زهره زاهدی هم ..ترجمه اش را در اختیار ما گذاشته اند... قصه های دل نشینی است که نشان میدهد حتی کوچکترین مهربانی ها...
-
ویدئوی زیر باران و بالانس و گریه بچه
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 14:17
یکی از امکاناتی که اسکای در اختیار کاربران خود قرار داده ، سرویس اشتراک گذاری ویدئو تحت عنوان "نماشا"ست . امروز ما برای شما خوانندگان عزیز همساده ها ،سه ویدئو در نظر گرفتیم . کلیپ اول عنوانش هست : "دیدن باران برای اولین بار " . این کلیپ رو احتمالا خیلی هاتون دیدید ، ولی تماشای دوباره ش خالی از لطف...
-
درین کویو
سهشنبه 29 اردیبهشت 1394 12:00
کاپادوکیه منطقه ای است در ترکیه که.نام پارسی باستان آن( کاتپاتوکا) بوده است به معنی سرزمین اسب های زیبا.از زمان از زمان مادها کاپادوکیه بخشی از شاهنشاهی ایران بوده است. در تاریخ برای نخستین بار در پایان سده ششم پیش از میلاد است که نامی از کاپادوکیه میرود و آن هم در سنگنبشتههای سهزبانه دو تن از پادشاهان هخامنشی،...
-
دغدغه های مادری ....
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 12:01
پریروز دختر خواهرم زنگ زد، من پشت کامپیوتر نشسته بودم، با همدیگه از هر دری حرف زدیم، صدای پسرش رو می شنیدم که می گفت: مامان! "می می" می خوام! دختر خواهرم گفت: (خاله ! رادمهر یک ماه دیگه، دو سالش تموم می شه و من باید از شیر بگیرمش، می گن برای شیر گرفتن از داروی گیاهی "صبر زرد " استفاده کن، از الان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشت 1394 17:54
به نام خدا «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» بهراستی که من مبعوث شدم تا شرافتهای اخلاقی را کامل و تمام کنم و یکی از مهم ترین جنبه های بعثت خاتم الانبیاء (ص) را می توان در همین جمله یافت. اخلاقیات چیزی که در جوامع کنونی ما روز به روز کمتر و کمتر می شود مشکلات بشری بیشتر و بیشتر می شود . جایی که...
-
بوی خدا
جمعه 25 اردیبهشت 1394 17:01
بسم الله الرحمن الرحیم در بالکن کوچک خانه ام می نشینم و به آسمان شب خیره می شوم آن وقت که ستاره ها غمزه می روند. عاشق این وقت شبم چشمک زدن ستاره را وقتی همه خوابند می شود دید و این عجیب ترین راز مگوست! راز دوم اینکه اشتباه بزرگ وقتی است که برای دیدن خدا رو به آسمان کنیم . سومین راز اینکه ،خدا در آسمان نیست. و...
-
مهمانی در صحرا
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 12:00
پیکار پایان یافته بود وساعتها از غروب خورشید میگذشت . با اینکه چادر بزرگ بود اما هوای داخل آن سنگین وخفه و بوی چرک و خون و عرق ازهرسو بـه مشام می رسید . مرتباً صدای سرفه های خشکی که بعضاً مـدتی ادامـه می یـافت از نـقاط مـختلف چادر شنیده میشد . تـقریباً همه بی جان و نیمه عریان کف چادر ازحال رفته بودند . علی رغم...
-
کیستیِ من !
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 11:13
بسم الله الرحمن الرحیم سلام مشغله اصلی بنده و اساسا چیزهایی که برایم دغدغه ایجاد می کنند ، بعد از پایان وقت اداری ، تازه شروع می شود و عمده استرس ها و بی خوابی ها و بدو بدوهای من مربوط می شود به اوقاتی که یا همه در حال استراحت هستند و یا کنار خانواده مشغول گذران زندگی روزمره شان می باشند . جالب تر و شاید عجیب تر برای...
-
مقایسه
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 12:15
کارِ من -این چند سال اخیر ،-مدیریت پروژه است . دوستی ِ سی و چند ساله ای با یکی از همرزمانِ زمان دفاع مسبب این شغل است . وقتی مطلع شدند که قرار است به تهران مهاجرت کنم پیشنهاد کرد که با همدیگر در ساختمان سازی همکاری کنیم . البته ایشان چند سالی است به این کار مشغول اند و به نوعی ایشان سرمایه گذار و من ،همانطور که عرض شد...
-
احمد پدر عزیز
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 12:09
سلام "احمدآقا طوری حرف میزد که من حدس زدم که او روزی چشمهایش سالم بوده است... او نباید کور مادرزاد باشد.نان خالی را خورده بودم. احمدآقا چند دانه آلوچه خشک به من داد. گفتم: احمدآقا شما از بچگی نابینا بودی؟ آهی بلند کشید و گفت: نه. 9سال است از دو چشم کور شده ام. گفتم: چرا این طور شد؟ گفت: داستانش طولانیست. گفتم:...
-
بلاگفا و اسکای...
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 17:42
سلام امروز نوبت همساده هاست اما چون همساده های عزیزمون مطلبی ارسال نکردند، من (مریم - راز نهان) این پست رو برای امروز همساده ها نوشتم . اولین وبلاگمو تو بلاگفا درست کردم، بهتره بگم تمام وبلاگهامو تو بلاگفا درست کردم! برای همین می شه گفت من تو عالم مجازستان، یکه شناس بودم و به جز بلاگفا هیچ وبلاگی رو قبول نداشتم!(درست...
-
کوفتی به اسم گیزیم
شنبه 19 اردیبهشت 1394 12:00
از ماه پیش به محل کارم اعلام کرده بودم که دیگر آخر هفته(شنبه و یکشنبه) کار نخواهم کرد چون کار تنها برای 3 ساعت شنبه و3ساعت یکشنبه بود آنهم از ساعت 12 تا 3 که به این ترتیب به هیچ کار دیگری نمیرسیدم.وقتی دربرابر اصرار آنها تسلیم نشدم،شروع کردند به پیدا کردن راننده جدید.اول یک جوانک فیلیپینی بعد یک سیاه پوست اهل کونگو...
-
تشریف بیارید جهیزیه و سیسمونی ببینید !
جمعه 18 اردیبهشت 1394 12:37
مادر داماد زنگ زد و گفت: فردا تشریف بیارید برای دیدن جهیزیه! گفتم: مبارک باشه. اما تو رو خدا منو معاف کنید! من از این رسم و رسومِ مَن درآوردی، اصلا خوشم نمیاد. گفت: مگه می شه؟ مردم چی می گن؟! می شینند پشت سرمون می گن لابد اینا با هم اختلاف دارند! منتظرتم ها! حتما باید بیای. نیم ساعتْ بعد از تلفنِ مادر داماد، یکی از...